گنجور

 
افسر کرمانی

ای ز ماه طلعتت خورشید تابان شرمسار

وز عبیر طرّه ات مشک تتاری یادگار

چیست شهد جان مشتاق، آن دو لعل شکرین

چیست تار عمر عاشق، آن دو زلف تابدار

صبح و شام از ساحت گیتی گریزد در عدم

پرده برداری اگر روزی از آن زلف و عذار

چیست پنهان در کمانت، ای کمان ابرو که صید

می خورد تیر تو را چون سبزه اندر مرغزار

خون گره در ناف آهوی ختایی شد زرشک

تا به صحرای ختا، بردت صبا بویی ز تار

خواهمت روزی چو جان اندر کنار خویشتن،

همچو بادام دو مغز اندر یکی جلد استوار

نار در مار آوری پنهان ز هر آئین و کیش

مار بر نار افکنی پیدا ز هر رسم و شعار

در بهار ار نغمه سنج آمد هزار اندر چمن

افسر، اندر گلشن تو نغمه‌ها زد چون هزار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode