گنجور

 
افسر کرمانی

حق انصاف عجب مملکتی مسکن ماست

پیر ما، پیرو ما، رهبر ما، رهزن ماست

ما در این شهر امیریم که از همت دوست

آفتاب فلکی، کودکی از برزن ماست

ما به بازار غمش، جوهریان عجبیم

اشک ما، گوهر ما، دیده ما، مخزن ماست

سنبل زلف تو شد خوشه ما، بی خرمن

واین عجب تر، که همان خوشه ما خرمن ماست

تا دل ما، هدف ناوک مژگان تو شد

نشتر چشم جهان بین فلک سوزن ماست

ما که با خاطر بدخواه به جنگ آمده‌ایم

عشق او مغفر ما، طرّه او جوشن ماست

ننگ ما، آن که به شیر فلک آریم نبرد

عار ما نیست، که زنجیر تو بر گردن ماست

هر شب اندر غم آن ماه، ز اشک انجم،

افسرا، روی سپهر است که چون دامن ماست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode