یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
دوست دشمن، مدعی داور، وفا تقصیر ما
چیست غیر از جان سپاری در رهش تدبیر ما
ازکمند حسن تدبیر رهائی چون کنم
چشم گوزچی، چه زنخ، زلف سیه زنجیر ما
ما که آن دیوار کوتاهیم کاندر ملک عشق
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
فتنه مهر اگر همی جبهه نهد شراب را
سجده واژگون برد قبله آفتاب را
زین همه روز خلق شب زان همه شام تا سحر
نام مبر به دور می گردش آفتاب را
دل به هوای بوسه بست هوس در آن دهان
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
در کف طفلان رها کردم دل دیوانه را
قال و قیل نو مبارک زاهد فرزانه را
تا نگه دارم شمار گردش پیمانه را
راست گویم دوست دارم سبحه صد دانه را
میکنم از سینه بیرون این دل دیوانه را
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
تا ابر خطت محیط ماه است
روز من و عالمی سیاه است
گفتم به مهت شبیه دانند
گفتا مشنو که اشتباه است
ره بر زنخش فتادت ای دل
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
باز بنهاد به سر خسرو خم افسر خشت
عنقریب است که گیتی شود از وی چو بهشت
از تو ای ساغر می، می شنوم بوی بهشت
پیر دیرت مگر از خاک خرابات سرشت
دست قدرت چو ز رحمت گل میخانه سرشت
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
ز عشق ار شد دلی دیوانه غم نیست
به ملک پادشه ویرانه کم نیست
اما خواهم ز خط یار و دانم
که در طومار فطرت این رقم نیست
دوام عمر خواهی جام بردار
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
انجمن از سمن و سوری ونسرین چمن است
آنچه نتوان به چمن یافت در این انجمن است
گر شبستان نه گلستان ز چه از قامت و چهر
سرو و سوری گل و شمشاد چمن در چمن است
خنده برق، ابر قدح، رعد نوا، باران می
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
ترک چشمت چو به خونریزی عشاق آید
نظری کاش نصیب دل مشتاق آید
همه شب سر شکند بر سر سودای جنون
بحث زلف تو چو در حلقه عشاق آید
رفتم از کعبه به بتخانه و حیرت زده ام
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
فرق است زنخشب که مه از چاه بر آید
با خلخ رویت که چه از ماه بر آید
هرگز نکند آنکه کند ناوک مژگان
آه سحری کز دل آگاه بر آید
گر روز قیامت به سر زلف تو بندند
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
جز آفتاب تو و آن غنچه شراب آلود
که دیده باده بی درد و آتش بی دود
فراز سرو تو یک نیزه آفتاب جمال
هزار کوکب بخت است و کوکب مسعود
سخن ز یوسف گل ران و داستان هزار
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
هر جا حدیث عشق تو بیدادگر کنم
اول ز ناله گوش نیوشنده کر کنم
خود را میان خلق سگ او سمر کنم
شاید بدین وسیله خودی معتبر کنم
خو کردهام به حسرت رویت به زیر تیغ
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
جدا ز لعل تو هر جام لعل گون که کشیدم
گذر نکرده ز لب خون شد و ز دیده چکیدم
نشان هنوز ز ابرو نبود و نام مژگان
که من به بال خدنگ تو ز آشیانه پریدم
نصیب دوست نگردد مباد روزی دشمن
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
ای خم ابروی کجت قبله راستین من
کفر و جنون زلف تو فتنه عقل و دین من
تا تو کمر به کین من بستی و من به مهر تو
با همه کس به ذره مهر نماند و کین من
می نرهد ز سوختن پخته و خام و خشک و تر
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
چون تو به جعد عنبرین نافه چین پراکنی
دامن و جیب گیتی از مشک ختن برآکنی
مو چو پراکنی به رو، رو چو برآکنی به مو
سنبل تر به دسته ای، دسته گل به خرمنی
هندوی خال دلستان نزتو همین بدین زیان
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
روم به جلد سگ پاسبان که گاه به گاهی
مگر به مغلطه یابم بر آستان تو راهی
به وحشتی است دل از خیل غمزه در خم زلفش
که بی دلی شبِ تاریک ، بر خورَد به سپاهی
رخ تو ماه شمردم ، دلِ تو سنگ ، چو دیدم،
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
دل از خیال زنخدانت اوفتاد به راهی
که اولین قدمم باید اوفتاد به چاهی
چو آورد ببر لب، کمند زلف معقرب
فسون گری است تو گوئی گرفته مار سیاهی
نیاز ما اگر این است و بی نیازی خوبان
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
زاهدم می دهد از سلسله زلف تو پندی
کاش می داشتم از سلسله زلف تو بندی
سر به پای تو تن انداخت برانگیز سمندی
تن به فتراک تو سر داد بینداز کمندی
گرچه بی پرده خوشی روی فرو پوش که ترسم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » صکوک الدلیل » بخش ۷ - بهشت احرار
در آن باغ کاین قوم را بار نیست
در او جز گل طلعت یار نیست
زمینش منزه ز لوث رقیب
هوایش معطر ز خلق حبیب
نه جز شمع در محفلش سر زده
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۳
ماه مدینه از حرم کرد چو راه کربلا
گشت طلایه اجل قاید شاه کربلا
راهنمای قتل شد پیش خرام خیل غم
دید مباشر قدر سان سپاه کربلا
عرصه دار و گیر شد دامن ودشت ماریه
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۴
کمر بستی به خون ای پیر گردون نوجوانی را
بخواری بر زمین افکندی آخر آسمانی را
به دام فتنه از منقار تیر و مخلب خنجر
شکستی پر همایون طایر عرش آشیانی را
بهار آید همی تا خار بومی را خزان کردی
[...]