گنجور

 
یغمای جندقی

ای خم ابروی کجت قبله راستین من

کفر و جنون زلف تو فتنه عقل و دین من

تا تو کمر به کین من بستی و من به مهر تو

با همه کس به ذره مهر نماند و کین من

می نرهد ز سوختن پخته و خام و خشک و تر

از دل اگر به لب رسد ناله آتشین من

هستی خویش و دیگران پاک فکند بر کران

تا به رخت فراز شد چشم خدای بین من

باز نیایدم فرو فرق به تاج خسروی

خاک درت به بندگی ساید اگر جبین من

پای اگرم نهی به سر نوبت مرگ جاودان

رشک برد حیات گل بر دم واپسین من

دامن چرخ بسپرد سیل سرشک اگر شود

دور به نیم چشمزد از مژه آستین من

بر در من جبین نهد خاتم جم به چاکری

دولت اگر رقم کند نام تو بر نگین من

یار کدام و غیر که باد بود به گوش تو

ویله زینهار او ناله آفرین من

گرنه ز چین زلف تو نافه گشا کجا شود

غالیه بیز و مشک سا خامه عنبرین من

یغما تا نبات خط خاست ز تنگ شکرش

تا سه زهر جان شکر ریخت در انگبین من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode