لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
یغمای جندقی

هر جا حدیث عشق تو بیدادگر کنم

اول ز ناله گوش نیوشنده کر کنم

خود را میان خلق سگ او سمر کنم

شاید بدین وسیله خودی معتبر کنم

خو کرده‌ام به حسرت رویت به زیر تیغ

چندان امان مده که به رویت نظر کنم

تا بعد مرگ نیز کشم رنج انتظار

گوید پس از وفات به خاکت گذر کنم

باری ز لطف بر سر خاکم گذر بترس

زآن روز داوری که سر از خاک بر کنم

بر من شب فراق ترا حق زندگی است

کآن فرصتم نداد که شامی سحر کنم

چون نیست دست آنکه نهم سر به‌پای تو

هر جا که خاک پای تو یابم به سر کنم

آن ترک لشکری نشود رام ز اشک روی

سیم ار به کیل ریزم و زر در سپر کنم

گاهی به لب اشاره کند گه به ابرو‌ان

هر دم به حق خویش گمان دگر کنم

من کینِ می‌فروش نجویم به مهر شیخ

کی با علی مخاصمه بهر عمر کنم

یغما ز پیر میکده گو نز امام شهر

با صحبت مسیح چرا ذکر خر کنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

روزی من آخر این دل و جان را خطر کنم

گستاخ‌وار بر سر کویش گذر کنم

لبیک عاشقی بزنم در میان کوه

وز حال خویش عالمیان را خبر کنم

جامه بدرم از وی و دعوی خون کنم

[...]

ظهیر فاریابی

تاذکر همتت به جهان در سمر کنم

گوش فلک ز مدحت تو پر گهر کنم

امیرخسرو دهلوی

نی پای آن که از سر کویت سفر کنم

نی دست آنکه دست به زلف تو در کنم

چندین شبم گذشت به کنج خراب خویش

ممکن نشد که لوح صبوری ز بر کنم

ماهی متاع صبر کنم جمع و ز آب چشم

[...]

جلال عضد

روزی کزین سراچه سفلی گذر کنم

وانگه به سوی عالم علوی سفر کنم

کرّوبیان عرش و مقیمان قدس را

از درد خویش و حسن تو یک یک خبر کنم

از گریه فرش را همه در موج خون کشم

[...]

جهان ملک خاتون

گفتم که یک شبی سوی جانان گذر کنم

دزدیده در جمال رخ او نظر کنم

دلبر اگرچه از من بیچاره غافلست

او را ز حال زار دل خود خبر کنم

باشد که پای بوس زنم افتد اتّفاق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه