گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز

میی به ساغر من همچو آفتاب بریز

هلال عید بود بر سپهر پا به رکاب

به جام ساقی گل چهره می شتاب بریز

نقاب برفکن و آتشی به جانم زن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

از این ده‌رنگ‌تر یاری نپندارم که دارد کس

از این بی‌نورتر کاری نپندارم که دارد کس

نماند از رشتهٔ جانم به جز یک تار خون‌آلود

ازین باریک‌تر تاری نپندارم که دارد کس

مرا زلف گره‌گیرش گره بر دل زند عمدا

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس

تا اوست اندر او دل خرم نیافت کس

منسوخ کن حدیث جهان را که در جهان

هرگز دو دوست یک‌دل و همدم نیافت کس

آن حال کز وفای سگی باز گفته‌اند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

مه نجویم، مه مرا روی تو بس

گل نبویم، گل مرا بوی تو بس

عقل من دیوانهٔ عشق تو شد

بندش از زنجیر گیسوی تو بس

اشک من باران بی‌ابر است لیک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش

به دل چون رنگ بر گل می‌دود زخم نمایانش

همین بس در بهارستان محشر خون‌بهای من

غبارش بوی گل شد در رکاب و گرد جولانش

گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه می‌گردد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

هر دل که غم تو داغ کردش

خون جگر آمد آب‌ کردش

چون کوشم با غمت که گردون

کوشید و نبود هم نبردش

در درد فراق تو دل من

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷

 

عقل ما سلطان جان می‌خواندش

مجلس‌افروز جهان می‌خواندش

نسر طائر تا لب خندانش دید

طوطی شکرفشان می‌خواندش

تا ملاحت را به حسن آمیخته است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش

صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش

بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان

همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش

اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

خسته‌ام نیک از بد ایام خویش

طیره‌ام بر طالع پدرام خویش

از سپیدی کار طالع بخت را

بس سیه بینم زبان و کام خویش

دل سبوی غم تهی بر من کند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

بس سفالین لب و خاکین رخ و سنگین جانم

آتشین آب و گلین رطل کند درمانم

دست بوسم که گلین رطل دهد یار مرا

گر دهد جام زرم دست بر او افشانم

منم از گل به گلین رطل خورم گلگون می

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

از دو عالم دامن جان درکشم هر صبح‌دم

پای نومیدی به دامان درکشم هر صبح‌دم

سایه با من هم‌نشین و ناله با من هم‌دم است

جام غم بر روی ایشان درکشم هر صبح‌دم

ساقیی دارم چو اشک و مطربی دارم چو آه

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

کو صبح که بار شب کشیدم

در راه بلا تعب کشیدم

صبرم نکشید تا سحر زآنک

از موکب غم شغب کشیدم

جان هم نکشد به حیله تا روز

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

نه رای آنکه ز عشق تو روی برتابم

نه جای آنکه به جوی تو بگذرد آبم

به جستجوی تو جان بر میان جان بندم

مگر وصال تو را یابم و نمی‌یابم

ز بس که از تو فغان می‌کنم به هر محراب

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

از دهر غدر پیشه وفائی نیافتم

وز بخت تیره رای صفایی نیافتم

بر رقعهٔ زمانه قماری نباختم

کورا بهر دو نقش دغایی نیافتم

آن شما ندانم و دانم که تا منم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

از گشت چرخ کار به سامان نیافتم

وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم

زین روزگار بی‌بر و گردون کژ نهاد

یک رنج بازگوی که من آن نیافتم

نطقم از آن گسست که همدم ندیده‌ام

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

بر سریر نیاز می‌غلطم

بر چراگاه ناز می‌غلطم

خوش خوش آید مرا که پیش درت

به سر خاک باز می‌غلطم

پیش زخم تو کعبتین کردار

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷

 

با بخت در عتابم و با روزگار هم

وز یار در حجابم و از غم‌گسار هم

بر دوستان نکالم و بر اهلبیت نیز

بر آسمان وبالم و بر روزگار هم

اندر جهان منم که محیط غم مرا

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

در سایهٔ غم شکست روزم

خورشید سیاه شد ز سوزم

از دود جگر سلاح کردم

تا کین دل از فلک بتوزم

تنها همه شب من و چراغی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

در سینه نفس چنان شکستم

کز نالهٔ دل جهان شکستم

دل آتش غصه در میان داشت

آب از مژه در میان شکستم

بردم به سرشک خون شبیخون

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰

 

ز خاک پاشی در دستخون فروماندیم

ز پاک‌بازی نقش فنا فرو خواندیم

به نعش عالم جیفه نماز برکردیم

به فرق گنبد فرتوت خاک بفشاندیم

همه حدیث شما تیغ بود و گردن ما

[...]

خاقانی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۶۸
sunny dark_mode