گنجور

 
خاقانی

نه رای آنکه ز عشق تو روی برتابم

نه جای آنکه به جوی تو بگذرد آبم

به جستجوی تو جان بر میان جان بندم

مگر وصال تو را یابم و نمی‌یابم

ز بس که از تو فغان می‌کنم به هر محراب

ز سوز سینه چو آتشکده است محرابم

برای بوی وصال تو بندهٔ بادم

برای پاس خیال تو دشمن خوابم

اگر به جان کنیم حکم برنتابم سر

مکن جفا که جفای تو برنمی‌تابم

کجا توانم پیوست با تو کز همه روی

شکسته چون دل خاقانی است اسبابم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

همین نه در سفر آشفته تر ز سیلابم

که در وطن همه سر گشته تر ز گردابم

چرا فریب شراب هوس خورم که چو شمع

تمام عمر بیکقطره آب سیرابم

ز سر نهادن و از سر گذشتن است سجود

[...]

صائب تبریزی

به توبه راهنمون گشت باده نابم

کمند دولت بیدار شد رگ خوابم

مرا به گوشه ظلمت سرای خود ببرید

که زخم دیده نمکسود شد ز مهتابم

به پای خم برسانید سجده ای از من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه