گنجور

 
خاقانی

ز خاک پاشی در دستخون فروماندیم

ز پاک‌بازی نقش فنا فرو خواندیم

به نعش عالم جیفه نماز برکردیم

به فرق گنبد فرتوت خاک بفشاندیم

همه حدیث شما تیغ بود و گردن ما

نه گردنیم که از حکم سربرافشاندیم

چراغ‌وار به کشتن نشسته بر سر نطع

به باد سرد چراغ زمانه بنشاندیم

به یک دو شب به سه چار اهل پنج شش ساعت

به هفت هشت حیل نه ده آرزو راندیم

به بیست سی غم و چل پنجه‌اند هان چون صید

به شصت واقعه هفتاد روز درماندیم

ز بس که تیغ زبان موی کرد خاقانی

تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم