گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

اذا ماشئت ان تحیی حیوة حلوة المحیا

به رسوایی برآور سر ز مستوری برون نِهْ پا

حدیث حسن و مشتاقی درون پرده پنهان بود

برآمد شوق از خلوت نهاد این راز بر صحرا

ز خط و خال رخسارش قضا شکل نمود اول

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

مانند سراب بند بر پا

بیهوده شدیم دشت پیما

بی بحر نموده شکل ساحل

بی آب نموده موج دریا

سر داده به باد بود و نابود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

در پرده ره ندادند وقت سخن صبا را

من نیک می‌شناسم پیغام آشنا را

عیش دیار غربت چون برق در گذار است

نتوان به قید کردن ذوق گریزپا را

وجد و سماع صوفی، خالی از آن مقام است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

زبان پیام هوس داشت شستم انشا را

درون سینه بریدم سر تمنا را

چگونه عرض تمنا کنم که حسن غیور

نداده راه درین پرده رمز و ایما را

در آن نظاره که بر تیغ و کف شعور نبود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

تو اگر ز کعبه راندی، و گر از بهشت ما را

غم بنده پرور تو به دری نهشت ما را

چو حدیث راست گویان به همه مذاق تلخیم

به سفینه عزیزان نتوانیم نوشت ما را

گل و برگ خانه ما همه بلبلان مستند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

برای خشت خم خوبیم گو آن پیر ترسا را

کزین بازیچه طفلان خرد مشت گل ما را

جهان را نیست آن معنی که باید فکر آن کردن

الف با خوان هر مکتب شکافد این معما را

به خود از بهر حسرت داد راهم ورنه معلومست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ای کرده خراب خانه‌ها را

بر هم زده آشیانه‌ها را

صیادوَشان به دام زلفت

درباخته صید خانه‌ها را

کرده به بتان دلربا شرط

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

ز شهر دوست می‌آیم پیام عشق بر لب‌ها

به تلقینی کنم آزاد طفلان را ز مکتب‌ها

بگو منصور از زندان اناالحق گو برون آید

که دین عشق ظاهر گشت و باطل ساخت مذهب‌ها

چُو من هر کَس طبیبی دارد ، از زحمت چه غم دارد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

طعم هلاهل می‌دهد زهر فراقت آب را

تا تلخ کردی عیش من شیرین ندیدم خواب را

درهای رحمت بر رخم تا شام مردن واکنند

گر چشم از رویت کند یک صبح فتح‌الباب را

از دولت گم‌گشته‌ام شاید نشانی وادهند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

دارد ز غمزه حجت قاطع حبیب ما

بیعت به ذوالفقار ستاند خطیب ما

یک بانگ ذوق گرمی ما را کفایت است

حاجت به تازیانه ندارد ادیب ما

روزی که رخ نمود به ما کار داشت عشق

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

شرم می‌آید ز قاصد طفل محبوب مرا

بر سر راهش بیندازید مکتوب مرا

دست پرورد توام ای عشق، پاس من بدار

هرکه بیند از تو می‌داند بد و خوب مرا

فرصتت بادا که می‌باید ستمکاری چنین

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

بگذر از عشق که نه خطوه نه گامست اینجا

دل به حسرت نه و بس کار تمامست اینجا

خط آزادگی سرو به مرغان ندهند

بازگردید که سیمرغ به دامست اینجا

فکر طوبی و جنان در ورع عشق خطاست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

به زیر هر بن مو چشم روشنی‌ست مرا

به روشنایی هر ذره روزنی‌ست مرا

شهود بت، ز پراکندگیم باز آورد

دلیل راه حقیقت برهمنی‌ست مرا

چو سایه از همه‌سو در کمین خورشیدم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

صفا از عقده دل‌هاست آن زلف معقد را

بحمدلله که ربطی هست با مطلق مقید را

که دادی؟ روح را با جسم الفت گر نگردیدی

محمد کاروان سالار ارواح مجرد را

به آن حسن و شمایل طرح عشق افکنده شد ورنه

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

نه عدم بود و نی وجود اینجا

صورت وهم می نمود اینجا

عکس شخصی فتاد در مسکن

نیک جستیم کس نبود اینجا

حسن ما کرد جلوه یی بر ما

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

طاعت ما نیست غیر از ورزش پندار ما

هست استغفار ما محتاج استغفار ما

هر گشادی کز سوی ما شد گره بر کار زد

قطع ها کردیم اما شد همه زنار ما

از نخستین جلوه قد دلبری افراشت حسن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

بر فلک تابد مسیحا رشته زنار ما

بر زمین منصور افرازد ستون دار ما

از معاصی توبه می‌کردیم پیش از عاشقی

این زمان عصیان شود از کفر استغفار ما

از شبان وادی ایمن نفس سوزان‌تریم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

نشسته در ظلمم با قمر چه کار مرا

چراغ تیره شبم با سحر چه کار مرا

مسیح وار کند سیر بر فلک روحم

به این طلسم فروبسته در چه کار مرا

چو ذره محرم جاوید آفتاب شدم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

نگاه گم شده در راه کوی یار مرا

گسسته عقد گهر گریه در کنار مرا

خود از محبت جانان به خود حسد دارم

ز رشگ غیر کنون برگذشته کار مرا

ز هر یقین که شود صاف سینه صاف ترم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

چه منت از مدد روزگار بر سر ما

که حسن فطرت اصلی نمود جوهر ما

به شعر و شاهدم از کودکی نظربازیست

که عشق خیزد از آب و هوای کشور ما

ز ذوق ما نشود باخبر مذاق سقیم

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۳۹