گنجور

 
نظیری نیشابوری

مانند سراب بند بر پا

بیهوده شدیم دشت پیما

بی بحر نموده شکل ساحل

بی آب نموده موج دریا

سر داده به باد بود و نابود

بگرفته ز خاک عرض و پهنا

بر اوج رسیده گه ز پستی

در پست فتاده گه ز بالا

چون ظلمت نیستی درآمد

نه ماند رخ و نه ماند سیما

در نای دمید دم مغنی

لب بست و فرو نشست غوغا

عاشق که و عشق چیست؟ دانی

درمانده و درد بی مداوا

سرگشته مطلب محالیم

ای کاش نبود این تقاضا

آخر به چه مایه قرب جوییم

بال و پر مور و راه عنقا

آتش نشود به باد خاموش

از سر نرود به فکر سودا

چون حق نشود عیان «نظیری »

گوییم که لااله الا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode