گنجور

 
نظیری نیشابوری

مانند سراب بند بر پا

بیهوده شدیم دشت پیما

بی بحر نموده شکل ساحل

بی آب نموده موج دریا

سر داده به باد بود و نابود

بگرفته ز خاک عرض و پهنا

بر اوج رسیده گه ز پستی

در پست فتاده گه ز بالا

چون ظلمت نیستی درآمد

نه ماند رخ و نه ماند سیما

در نای دمید دم مغنی

لب بست و فرو نشست غوغا

عاشق که و عشق چیست؟ دانی

درمانده و درد بی مداوا

سرگشته مطلب محالیم

ای کاش نبود این تقاضا

آخر به چه مایه قرب جوییم

بال و پر مور و راه عنقا

آتش نشود به باد خاموش

از سر نرود به فکر سودا

چون حق نشود عیان «نظیری »

گوییم که لااله الا

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

کن اذا احببت عبدا

للذی تهوی مطیعاً

لن تنال الوصل حتی

تلزم النفس الخضوعا

ولو قلت مت مت سمعاً و طاعة

[...]

ابوعلی عثمانی

فَافْتَرَقْنا حَوْلاً فَلَمّا الْتَقَینا

کانَ تَسْلیمُهُ عَلیَّ وَداعاً

سنایی

احسنت و زه ای نگار زیبا

آراسته آمدی بر ما

امروز به جای تو کسم نیست

کز تو به خودم نماند پروا

بگشای کمر پیاله بستان

[...]

انوری

ای خصم تو پست و قدر والا

وی عقل تو پیر و بخت برنا

ای کرده به خدمت همایونت

هفت اختر و نه فلک تولا

ای پار گشاده بند امسال

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

که خواستم از تو زابلهی من

گفتی که رهیم نیست اینجا

ته تو نه رهی تو نه کاهت

ای عشوه فروش باده پیما

انبار و رهی چه حاجت ای خر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه