ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
ساقی کمی قرین قدح کن شراب را
مطرب یکی به زخمه ادب کن رباب را
جام از قیاس آب و می از جنس آتش است
ساقی نثار مرکب آتش کن آب را
بفکن مرا به باده ای و مست و خراب کن
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ساقی بده آن می مصفا را
آن راحت روح پیر و برنا را
خواهی که تنت صفای جان گیرد
از کف منه آن می مصفا را
ساقی بده آن قدح که در مستی
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
ساقی بده آن شراب گلگون را
کز گونه خجل کند طبر خون را
خواهی که رخ تو رنگ گل گیرد
از کف منه آن شراب گلگون را
ناخوش نتوان گذاشت بی باده
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
دوش نبرده ست مرا هیچ خواب
خفتن عشاق نباشد صواب
چشم من ار خواب نیابد رواست
آب گرفته است در او جای خواب
گر شکر آمد لب شیرین یار
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
گر باده (با) مشافهه دوستان خوش است
جای چمانه بر چمن بوستان خوش است
گلهای بوستان چو رخ دوستان ماست
پس بوستان ما زرخ دوستان خوش است
گیتی جوان شد از سر و پیری گرفت می
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
روی من چین از فراق آن نگار چین گرفت
عیش من تلخی ز عشق آن لب شیرین گرفت
این دل ناشاد من زان زلف چون شمشاد او
آن همی گیرد که فرهاد از غم شیرین گرفت
گر در آتش هیچ کس مسکن نگیرد پس چرا
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
چهره باغ زعفرانی گشت
گونه باده ارغوانی گشت
دوستان ترک بوستان گفتند
جشن نوروز مهرگانی گشت
گل خود روی روی پنهان کرد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
عید خوبان را چو روی خویشتن آراسته است
راست پنداری ز رویش عید عیدی خواسته است
گر جمال عید، عالم را بیاراید رواست
عید را باری جمال روی او آراسته است
خاک راه از بوی زلفش پر نسیم عنبر است
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
زبس گل که در باغ ماوی گرفت
چمن رنگ ارژنگ مانی گرفت
صبا نافه مشک تبت نداشت
جهان بوی مشک از چه معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندراست
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
چون زلف تو بی قرارم از عشقت
چون چشم تو با خمارم از عشقت
زان روی که برگ لاله را ماند
دل سوخته لاله وارم از عشقت
زان زلف چو روزگار شوریده
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
بر سپهر نیکویی رویش چو مه خرمن زده است
آتش عشق آن مه خرمن زده در من زده است
نام من در عشق او گشته است خرمن سوخته
تا سر زلفش ز عنبر گرد مه خرمن زده است
کوته است از دامن عقل و صبوری دست من
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
آن باده را که گونه بیجاده آمده است
بویش چو بوی سوسن آزاده آمده است
رنگ گل و گلاب نسیم بهشت یافت
گویی که از بهشت فرستاده آمده است
بیجاده رنگ باده و بیجاده لب حریف
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
باد سحری طرب فزاید
غم از دل غمکشان زداید
بادی که به صبحدم برآید
بی باده مرا طرب فزاید
دل در بر من بدو شتابد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
می خوارگان که باده ز رطل گران خورند
رطل گران ز بهر غم بی کران خورند
رطل گران برد ز دل اندیشه گران
درخور بود که باده ز رطل گران خورند
در باده رنگ عارض معشوق دیده اند
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
گرچه رخش همیشه حکایت ز مه کند
مه چون جمال صورت او دید خه کند
تا برمه دو هفته ز دیبه کله نهاد
مه با فلک همی گله آن کله کند
گر عارضش به نور کند روز را سپید
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
هر که معشوق محتشم دارد
دلبر و کام دل به هم دارد
روی نیکوش محتشم کرده است
کار معشوق محتشم دارد
زلف جادوش صبر من بر بود
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
آن عهد و وفای ما کجا شد
از هر دو دلت چرا جدا شد
دی عادت تو همه وفا بود
امروز چرا همه جفا شد
بر لشکر حسن، پادشاهی
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
دیده که رخ و زلف تو از دور ببیند
بر روز منور شب دیجور ببیند
در ظلمت زلفین تو رخسار تو نور است
پر نور شود دیده که آن نور ببیند
عاشق که به کویت گذرد خلد ببیند
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
چشم من بی روی تو روشن مباد
روی تو جز پیش چشم من مباد
سوسن آزاد خاک پای توست
ور نباشد در جهان سوسن مباد
این دل مسکین بی آرام من
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
دلم بی روی تو خرم نباشد
چو دلبر نیست دل بی غم نباشد
اسیرم عشق را، غمگین ازآنم
اسیر عشق را غم کم نباشد
به بوسی مرهمی نه بر دل من
[...]