گنجور

 
ادیب صابر

دوش نبرده ست مرا هیچ خواب

خفتن عشاق نباشد صواب

چشم من ار خواب نیابد رواست

آب گرفته است در او جای خواب

گر شکر آمد لب شیرین یار

چونکه مرا تلخ فرستد جواب

در لب لعلش همه نوش است و قند

در سر زلفش همه پیچ است و تاب

بی رخ او نور نیابد قمر

بی لب او نوش نگردد شراب

باد چون بربود نقاب از رخش

دیده من (بر) فلک آفتاب