گنجور

 
ادیب صابر

روی من چین از فراق آن نگار چین گرفت

عیش من تلخی ز عشق آن لب شیرین گرفت

این دل ناشاد من زان زلف چون شمشاد او

آن همی گیرد که فرهاد از غم شیرین گرفت

گر در آتش هیچ کس مسکن نگیرد پس چرا

مهر مسکن در میان این دل مسکین گرفت

بستر و بالین من زآب است و آتش پس مرا

ناسگالیده فراقش بر سر بالین گرفت

من غلام آن رخ و بالا که گویی سرو و ماه

راستی زان کرد حاصل روشنایی زین گرفت

هر که یاد او گرفت و می به روی او چشید

شربت کوثر چشید و یار حورالعین گرفت

چون ز رخسار و لبش بر کوه و دشت افتاد عکس

این همه بیجاده گشت و آن همه نسرین گرفت

گفتم از بهر وداعش آفرین، گویی وصال

هر زمانی بر فراقش جان من نفرین گرفت

چون لب لعلش بدیدم جزع من پروین فشاند

بر من از بیم رقیبان لعل در پروین گرفت

هر کجا چشمم برآمد نور بود از روی او

راست گویی نور روی از رای مجددین گرفت

عمده الاسلام ابوالقاسم علی کاندر علو

همت عالیش جای از اوج علیین گرفت

چند بی اقبال کز اقبال او اقبال یافت

چند بی تمکین که از تمکین او تمکین گرفت