ساقی کمی قرین قدح کن شراب را
مطرب یکی به زخمه ادب کن رباب را
جام از قیاس آب و می از جنس آتش است
ساقی نثار مرکب آتش کن آب را
بفکن مرا به باده ای و مست و خراب کن
یکسو فکن حدیث جهان خراب را
عهد شباب دارم و جام شراب هست
عهد شباب زیبد جام شراب را
اندیشه چون سوال بود باده چون جواب
پیش از سوال ساخته دار این جواب را
از بهر آن که عمر همی بگذرد چو خواب
معزول کردم از عمل دیده، خواب را
چون عمر خوش نبود مگر با شراب و عشق
دل عشق را سپردم و تن مر شراب را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ساقی میخواهد که شراب بنوشاند و فضایی شاداب و پرنشاط بسازد. او به اهمیت شراب و عشق در زندگی اشاره میکند و میگوید که عمر زودگذر است و باید از لحظاتش به بهترین شکل بهرهبرداری کرد. بدن را به شراب و دل را به عشق سپرده و از غم و رنجهای دنیا کنارهگیری میکند. شاعر بر این باور است که باده و عشق پاسخهای زودگذر و شادیبخش به سوالات زندگیاند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، کمی از شراب در جام بریز و با هنر نوازندگی، ساز را به نغمهای زیبا درآور.
هوش مصنوعی: ساقی، جامی که آب و شراب را در آن مقایسه میکنیم، از جنس آتش است؛ بنابراین، بگذار که بر روی آب، آتش بریزی و آن را به مرکبی از آتش تبدیل کنی.
هوش مصنوعی: مرا با شراب محو کن و در مستی غرق کن، و حرفهای نگرانکننده و مشکلات زندگی را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: من در دوران جوانیام قرار دارم و با خود جام شرابی دارم. دوران جوانی با شراب خوش میگذرد و این نوشیدنی برازندهی جوانی است.
هوش مصنوعی: تفکر و اندیشه شبیه یک سوال است و نوشیدنی مانند یک جواب. قبل از اینکه سوالی مطرح شود، این جواب را آماده کن.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه عمر مثل خواب میگذرد، از دیدن خواب و خوابگونه زندگی کردن دست کشیدم و به عمل پرداختم.
هوش مصنوعی: چون عمرمان خوش نمیگذرد مگر با شراب و عشق، پس عشق را به دل سپردم و تنم را به شراب.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را
وی بر خطا گزیده طریق صواب را
در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد
مست از خطا نگردد واجب عقاب را
گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ
[...]
خویشی بر آفتاب تو دادی خطاب را
این فخر بس کند ز جهان آفتاب را
گر ماهِ من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را
گویی دو چشمِ جادویِ عابدفریبِ او
بر چشمِ من به سِحر ببستند خواب را
اوّل نظر ز دست برفتم عنانِ عقل
[...]
دیوانه می کنی دل و جان خراب را
مشکن به ناز سلسله مشک ناب را
بی جرم اگر چه ریختن خون بود و بال
تو خون من بریز ز بهر ثواب را
بوی وصال در خور این روزگار نیست
[...]
زان پیش کاتصال بود خاک و آب را
عشق تو خانه ساخته بود این خراب را
مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار
پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟
تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.