گنجور

 
ادیب صابر

ساقی بده آن می مصفا را

آن راحت روح پیر و برنا را

خواهی که تنت صفای جان گیرد

از کف منه آن می مصفا را

ساقی بده آن قدح که در مستی

از هستی غم، فرج دهد ما را

آن می که به زنده کردن شادی

او ماند و بس دم مسیحا را

می هست کند نشاط ناگه را

می نسیت کند غم مفاجا را

امروز شراب نوش و شادی کن

بگذار حدیث دی و فردا را

گردن منه این سپهر سرکش را

تمکین مکن این جهان رعنا را