گنجور

 
ادیب صابر

باد سحری طرب فزاید

غم از دل غمکشان زداید

بادی که به صبحدم برآید

بی باده مرا طرب فزاید

دل در بر من بدو شتابد

جان در تن من بدو گراید

گر جان برمش به هدیه زیبد

ور دل دهمش به تحفه شاید

زان باد بود مراگشایش

کز زلف بتم گره گشاید

فارغ شود از زیارت او

وانگه به زیارت من آید

بی بوسه (او) که جان فروزد

بی چهره او که دل رباید

دل در بر من همی نماند

جان در تن من همی نپاید

بادست به دست من که بی دوست

طبعم همه باد را ستاید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ای صدر اجل قوام دولت

در صدر به جز تو کس نیاید

گیتی چو تو پر هنر نبیند

گردون چو تو نامور نزاید

حاشا که زیان مال هرگز

[...]

انوری

جاییست نشسته چاکر تو

جایی که درو طرب افزاید

با مطربه‌ای چو ماه تابان

چنگی تر و خوش همی سراید

اسباب نشاط جمله داریم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مولانا

آن کس که به بندگیت آید

با او تو چنین کنی نشاید

ای روی تو خوب و خوی تو خوش

چون تو گهری فلک نزاید

روی تو و خوی تو لطیفست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه