مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
آخر شبی ز لطف سلامی به ما فرست
روزی به دست باد پیامی به ما فرست
در تشنگیِّ وصل تو جانم به لب رسید
از لعل آبدار تو جامی به ما فرست
در روزهٔ فراق تو شد شام صبح من
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
دم فروکش دلا که همدم نیست
راز خود خود شنو که محرم نیست
راه مردی و مردمی و وفا
این سه خصلت در اهل عالم نیست
گر بجوئی حفاظ در سگ هست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
چو غنچه وقت سحر حلّهپوش میآید
نوای بلبل مستم به گوش میآید
گل از کرشمهگری سرخروی میگردد
چو سرو بسته قبا سبزپوش میآید
به وقت صبح ز باد بهار پنداری
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
یا ترک من بی دل غمخوار بگوئید
یا حال من دلشده با یار بگوئید
یا از من و از غصه من یاد نیارید
یا قصه در دم بر دلدار بگوئید
با تنگ دهانی که لبش داروی جانهاست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
اگر به صبر مرا با تو چاره باید کرد
دلم صبورتر از سنگ خاره باید کرد
و گر ز جور کند جامه پاره مظلومی
مرا ز جور تو صدجان نثاره باید کرد
تو جورهای نهان می کنی و ترسم از آن
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد
کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد
عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم
بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد
تا کمان تو بود ابرو و تیرت مژگان
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
درد عشقت ز جان توان پرسید
رازت ازدل نهان توان پرسید
هر کجا فرقت تو سایه فکند
حال جان زان جهان توان پرسید
در زمینی که عشق تو پی برد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
یا آن دل گم گشته به من باز رسانید
یا جان ز تن رفته به تن باز رسانید
یا جان بستانید زمن دیر مپائید
یا یار مرا زود به من باز رسانید
بی شمع رخش نور ندارد لگن دل
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
ترا تا دل بسان سنگ باشد
مرا هم دل بدینسان تنگ باشد
منم کز نام عشقت فخر دارم
ترا تا کی ز نامم ننگ باشد
چه گوئی وقت صلح ما نیامد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
شکرش در سخن گهر ریزد
خنده اش پسته بر شکر ریزد
عاشقش همچو شمع در شب وصل
پیش رویش نخست سر ریزد
گر سموم عتاب او بجهد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
کس نیست زین صفت که منم در بلای عشق
چون من مباد هیچ کسی مبتلای عشق
قدر بلای عشق ندانند هر کسی
جز آنکه هست بسته بند بلای عشق
تا جای عشق شد دل من جفت غم شدم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
تا کی من از فراق تو رنج و بلابرم
تا چند در هوای تو جور و جفا برم
بر من همه بلا ز دل مبتلا رسد
تا کی من این بلا ز دل مبتلا برم
هر شب ز سوز سینه به دوزخ مدد دهم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
صبح است یا نور قمر یا آینه یا روست آن
شام است یا مشکین زره یا غالیه یا موست آن
دوش است و بر یا گردن است یا قاقم و دیبای روم
عاج است یا بلورتر یا ساعد و بازوست آن
ابروست یا قوس و قزح یا عنبر تر بر قمر
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
گرفتم رای پیوندی نداری
به عشوه هم زبانبندی نداری
به لابه تا کیات گویم مرا باش؟
بگو آری که سوگندی نداری
امید آرزو از تو که دارد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
ای صبرم از فراق تو بر باد دادهای
دل در بلای عشق تو گردن نهادهای
در شاهراه عشق تو دل بسته دیدهای
در بارگاه حسن تو جان هوش دادهای
در جنب نور روی تو خورشید ذرهای
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
ای دل چه اوفتادت کز ما جدا فتادی
چونی چه پیشت آمد آخر کجا فتادی
گفتی صبور باشم امروز در جدائی
از جادهٔ صبوری حالی جدا فتادی
از مدت فراقش یک هفته بیش نگذشت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
بیا بیا که شدم درغم تو سودائی
درآ درآ که به جان آمدم ز تنهائی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدائی
مرو مرو چه سبب زود زود می بروی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
گر روی شادی دیدمی کی تکیه بر غم کردمی
ور بوی درمان بردمی کی پای بند دردمی
گر یافتی دل محرمی مانا که کردی مرهمی
ور زانکه بودی همدمی بودی که غم کم خوردمی
گر همنفس بودی مرا یا یار کس بودی مرا
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰
دلم از نکهت بادی که ز بغداد آید
گرچه در آتش غم سوخته شد شاد آید
بر ره باد ز شب تا به سحر منتظرم
تا کی از جانب بغداد دگر باد آید
راست چون چنگ که در صبح خورد باد بدو
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱
ای خسروی که سایس امر تو از نفاذ
بر پای هفت توسن گردون نهاد قید
در مجلس مربی عدل تو توبه کرد
دهر دنی ز مکر و سپهر دغا ز کید
تهذیب خلق خوب تو در عنفوان عمر
[...]