تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد
کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد
عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم
بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد
تا کمان تو بود ابرو و تیرت مژگان
دلم از تیر غم آکنده چو ترکش باشد
تا بود نقش خیال رخ تو در چشمم
رویم از اشک چو بیجاده منقش باشد
به دو چشم تو که در ماه نظاره نکنم
تا نظر گاه من آن عارض مهوش باشد
صبر فرموده مرا وصل تو در آتش هجر
چون صبوری کند آنکس که در آتش باشد
یک شب ای دوست رضا ده به خوشی دل من
خود چه باشد که شبی از تو دلم خوش باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار از محبت و عشق خود به معشوق سخن میگوید و احساسات درونیاش را بیان میکند. او اشاره میکند که تا زمانی که زلف و ابروی معشوق دلفریب است، دلش در آشفتگی و غم خواهد بود. عشق او به معشوق به اندازهای عمیق است که حتی در آتش دوری از او صبر میکند و میخواهد یک شب به او خوشی دهد تا دلش شاد شود. شاعرانگی او در تصویرسازی از معشوق و احساساتش، نشان از عشق و انتظار او دارد.
هوش مصنوعی: هرگاه موهای زیبا و پیچیدهات بیتاب و ناآرام باشد، حال من نیز به همان اندازه آشفته و بیقرار خواهد بود.
هوش مصنوعی: عشق تو آنقدر بزرگ است که تا زمانی که زندهام، بار سنگین عشق تو بر دوش این جان رنجورم باقی بماند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که ابروی تو مانند کمانی باشد و مژگانت همچون تیرهایی، دلم پر از اندوه و غم شده است، مانند ترکش پر از تیر.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تصویر خیال تو در چشمانم وجود دارد، اشکهایم مانند نقشی در بیابان نمایان خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر به چشمان تو که مانند ماه زیبا هستند نگریم، دیگر نمیتوانم به آن چهره دلربا توجه کنم.
هوش مصنوعی: درد و دوری از تو مرا در آتش افکنده، سودای وصالت را در دل دارم. مانند کسی که در آتش است، چگونه میتواند صبر کند؟
هوش مصنوعی: دوست عزیز، یک شب را به من خوشی و شادی ببخش، زیرا برای من مهم است که در این شب دلم از خوشحالی تو شاد باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نقدِ صوفی نه همه صافیِ بیغَش باشد
ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد
صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش بُوَد گر محکِ تجربه آید به میان
[...]
باده چون بی غش و ساقی چو پریوش باشد
دعوی توبه درین وقت چه ناخوش باشد
صفت جام جهان بین که حکیمان گویند
رمزی از جام بلور و می بی غش باشد
مدعی گر نخورد می بگذارش که مدام
[...]
ذوق دیدار تو در جان بلاکش باشد
راحت کعبه پس از زحمت ره خوش باشد
حاجت سوختنم نیست چه دورم ز لبت
ماهی از آب چه شد دور در آتش باشد
با پریشانی خود شادم از آن میترسم
[...]
نقد صوفى نه همین صافى بیغش باشد
اى بسا خرقه که شایستهى آتش باشد
صوفى ما که ز ورد سحرى مست شده
شامگاهش نگران باش که سر خوش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
[...]
دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد
قامت خم شده را نعل در آتش باشد
دامن سوختگی را مده از کف زنهار
که به قدر رگ خامی ره آتش باشد
پاک کن از رقم دانش رسمی دل را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.