گنجور

 
مجد همگر

آخر شبی ز لطف سلامی به ما فرست

روزی به دست باد پیامی به ما فرست

در تشنگی وصل تو جانم به لب رسید

از لعل آب دار تو جامی به ما فرست

در روزه فراق تو شد شام صبح من

از خوان وصل لقمه شامی به ما فرست

آن مرغ نادرم که غمت دانه من است

چون دانه‌ام نمودی دامی به ما فرست

وان هندویم که کنیت خاصم غلام تست

ای ترک شوخ نام غلامی به ما فرست

گر رد شدم ز بند غم آزاد کن مرا

ور کرده‌ای قبولم نامی به ما فرست

آخر توانگری ز وصال و جمال خویش

درویشم و نگه کن و وامی به ما فرست