گنجور

 
مجد همگر

یا آن دل گم گشته به من باز رسانید

یا جان ز تن رفته به تن باز رسانید

یا جان بستانید زمن دیر مپائید

یا یار مرا زود به من باز رسانید

بی شمع رخش نور ندارد لگن دل

آن شمع چگل را به لگن باز رسانید

بی سرو قدش آب ندارد چمن جان

آن سرو روان را به چمن باز رسانید

بی یار نخواهم که ببینم وطنش را

آن راحت جان را به وطن باز رسانید

دانید که بی بت چه بود حال شمن را

کوشید که بت را به شمن باز رسانید

آن دانه در گم شد ازین چشم چو دریا

آن در ثمین را به عدن باز رسانید