نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷ - ستایش فضلالله نعیمی
ای چون فلک از عشق تو سرگشته سر ما
سودای تو زد آتش غم در جگر ما
بودیم هوادار تو پیوسته و باشیم
تا هست نشان تو و باشد اثر ما
بشنو که چه فریاد و فغان در ملکوت است
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
ای ز سنبل بسته مویت سایبان بر آفتاب
زلفِ مشکینت شب قدر است و رویت ماهتاب
مستِ آن چشمِ خوشم کز ناتوانی یک نفس
همچو بختِ خفتهام سر برنمیآرد ز خواب
تا شد از شمعِ رُخَت پروانهٔ جان باخبر
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
ای صفات تو عین موجودات
ذات پاک تو مظهر ذرات
عین هر نیستی ز هستی تو
در همه نفی گشته است اثبات
در جمیع فنا تویی باقی
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
مرا در آتش غم، عشقت آن زمان انداخت
که عشق روی تو آشوب در جهان انداخت
به تیر غمزه چو چشمت مرا بزد گفتم
که مشتری نظری بر من از کمان انداخت
چو زلف اگرچه بر آتش مرا رخت بنشاند
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
ساقی سیمین برم جام شراب آورده است
آب گلگون، چهره آتش نقاب آورده است
چشم خونبارم مدام از شوق یاقوت لبش
(همچو ساغر در نظر لعل مذاب آورده است)
(نرگش شهلاش در سر فتنه ای دارد عجب)
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
آن که بر لوح رخت خط الهی دانست
بنده عشق الهی شد و شاهی دانست
آن که می گفت که روی تو به مه می ماند
چون نظر کرد به روی تو کماهی دانست
زلف و رخسار تواش کی رود از پیش نظر
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
جز وصل رخت چاره درد دل ما نیست
این حال که را باشد و این درد که را نیست
تا در نظرم نقش خیال تو درآمد
در خانه چشمم به جز از نور خدا نیست
تا ره به شب قدر سر زلف تو بردم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
هر که را اندیشه زلف تو در دل جا گرفت
چون سر زلفت وجودش مو به مو سودا گرفت
با دهانت نکتهای میگفتم از اسرار غیب
سالک از راه حقیقت خردهها بر ما گرفت
تا دم از بوی سر زلف تو زد باد صبا
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
ز بند زلف تو جان مرا نجات مباد
دل مرا نفسی بی رخت حیات مباد
ز عشق، آن که ندارد حیات لم یزلی
نصیب او بجز از مردن و ممات مباد
دلی که عابد بیت الحرام روی تو نیست
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
گل صدبرگ من سنبل بر اطراف سمن دارد
رخ یار من از نسرین خطی بر نسترن دارد
عذارش گرچه از نسرین سواد مشک پیدا کرد
ز مشک سوده رخسارش غباری بر سمن دارد
به چین زلف پرچینش که کرده سنبلش صد ره
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
شمع رویت صفت نور تجلی دارد
بوی جان پرور زلفت دم عیسی دارد
بر در مکتب عشقت چو خرد روح امین
در کنار آمد و لوح الف و بی دارد
بر سر کوی تو آن دل که مقیم است چو خاک
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
ز تو چشم وفا داریم و هیهات این کجا باشد
تمنای محال است این که خوبان را وفا باشد
به شوخی دل ز ما بردی و روی از ما نهان کردی
نباشد عیب، پرسیدن: ترا خانه کجا باشد
جهانی با خیالت عشق میبازند اگر روزی
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
چه نکته بود که ناگه ز غیب پیدا شد
هر آنکه واقف این نکته گشت شیدا شد
چه مجلس است و چه بزمی که از می وحدت
محیط قطره شد اینجا و قطره دریا شد
محیط بر همه اشیا از آن جهت شده ایم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
آن آفتاب دولت بر چرخ ما برآمد
وان زهره سعادت در چنگ ما درآمد
آیینه کرد ما را، در ما شد آشکارا
آن گوهری کز اشیا چون چرخ بر سر آمد
عید است و عید قربان، رو در حرم کن ای جان
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳ - ستایش فضلالله نعیمی
فضل اله یار شد یار دگر چه میکنم
قوت دلم به جز غمش خون جگر چه میکنم
بر سر کوی وحدتش گنج نهان چو یافتم
تا به ابد غنی شدم گنج و گهر چه میکنم
مهر گیاه مهر او کرد دلم چو کیمیا
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
طالب یار، اول او را یار میباید شدن
بعد از آن با عشق او، در کار میباید شدن
تا نماند جز وجود یار چیزی در میان
از وجود خویشتن بیزار میباید شدن
خلوت صوفی چو خالی نیست از زرق و ریا
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸
ساقی! نسیم وقت گل آمد شتاب کن
باب الفتوح میکده را فتح باب کن
در وجه باده خرقه پشمین ما ببر
مرهون یک دو روزه می صاف ناب کن
بر دور عمر و گردش چرخ اعتماد نیست
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱ - نکوهش دزدان لباس روحانیت
ای دل ار پختهٔ عشقی، طمعِ خام مکن
همدمِ باده شو و جز هوسِ جام مکن
از رهِ خویشپرستی قدمی بیرون نِهْ
قطع این منزل و ره جز به چنین گام مکن
منزل اهل یقین کوی حبیب است، ای دل!
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰
گر شبی ماه من از ابر نقاب آید برون
دیگر از شرمش عجب گر آفتاب آید برون
گر به جای خواب گیرد صورتش جا در نظر
دیده می شویم به خون، تا نقش خواب آید برون
هست همرنگ شراب اشکم مدام از خون دل
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵
ماه اگر خوانم رخت را، نیست مه تابان چنین
سرو اگر گویم قدت را، راستی هست آن چنین
خلقت جان از ازل بود از لب شیرین تو
در جهان زان شد به نزد خلق شیرین جان چنین
آفرین بر زلف و بر خالت که در عالم جز او
[...]