گنجور

 
نسیمی

ز تو چشم وفا داریم و هیهات این کجا باشد

تمنای محال است این که خوبان را وفا باشد

به شوخی دل ز ما بردی و روی از ما نهان کردی

نباشد عیب، پرسیدن: ترا خانه کجا باشد

جهانی با خیالت عشق می‌بازند اگر روزی

براندازی نقاب از روی الله تا چه‌ها باشد

دلم گم گشت در پیچ سر زلف پریشانت

نشانی ده که تا یابیم که این اقبال ما باشد

که یارد در سر زلف پریشان تو پیچیدن

اگر باشد چنین گستاخی از باد صبا باشد

فریب غمزه شوخت مرا سرمست می‌سازد

کس اندر دور چشم مست تو چون پارسا باشد

من آن خاک هوا دارم، فتاده بر سر کویت

که در هر ذره خاکم نهان مهر شما باشد

ز روی و موی مه‌رویان نگه دارد نظر زاهد

صوابی اندر او بیند که او عین خطا باشد

من آن خاک رهم اندر هوایش باد اگر روزی

غبارم از سر کویش برد چشم از قفا باشد

همه ذرات عالم را هوادار تو می‌بینم

سر مویی نمی‌یابم که از ذکرت جدا باشد

چه پرهیزی ز روی آن صنم زاهد؟ نمی‌دانم

که پرهیز از چنین شکل و شمایل کی روا باشد

نسیمی را چو از هستی حجابی نیست در عشقت

معاذالله حجابی در میان ما کجا باشد