فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
روزی که پیش خویش نبینم حبیب را
دارم هزار شوق که بینم رقیب را
در پیش گل مشاهده خار می کند
چون رشک مضطرب نکند عندلیب را
دانسته ام که عارضه عشق بی دواست
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
دل ز من مستان نمی خواهم که غم باشد ترا
با وجود لطف یار دل ستم باشد ترا
کیست یوسف تا ترا مانند باشد در جمال
او مگر از جمله خیل و حشم باشد ترا
نیست طبع نازکت را تاب شرح درد دل
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
گر گریزم دم بدم بر آتش دل دیده آب
بر چنین سوزی که دل دارد کی آرد سینه تاب
بگسل ای سایه ز من تابی نداری بر جفا
می گریزی بر تو گر تیغی کشد آن آفتاب
تا نبیند آفتاب عارضش را سایه ام
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
تندست یار و بی سببی می کند غضب
دارد غضب همیشه بعشاق زین سبب
مطلوب را چو نیست مقام معینی
هرگز نمی رسد بنهایت ره طلب
معلوم می شود که ندارد مذاق عشق
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
کی توانم رست در کویت ز غوغای رقیب
می کند فریاد سگ هر گه که می بیند رقیب
وصل تو می خواهم ولی مشکل که بندد صورتی
نیست اهل درد را از خوان وصل او نصیب
آتشی از شوق گل در دل ندارد غالبا
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
عمر دراز من که پریشان گذشته است
در آرزوی گیسوی جانان گذشته است
ذوق وصال اگر نشناسیم دور نیست
اوقات ما همیشه به هجران گذشته است
داریم آتشی ز تو در دل که سوختست
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
هجوم سیل سرشکم ز دل اثر نگذاشت
ز من که آتشم این آب یک شرر نگذاشت
درون سینه من هر چه بود آتش عشق
همه بسوخت غمی چند بیشتر نگذاشت
جفا نگر که ز بهر تسلیم شب هجر
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
جانی که هست رسته ز آزار او کجاست
آزاده که نیست گرفتار او کجاست
آسوده که داشته باشد فراغتی
در دور غمزه های ستمگار او کجاست
صاحب دلی که در دل او نیست بار غم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
شب هجران خیالت شمع محنت خانهٔ من شد
دلم را صد چراغ از پرتو آن شمع روشن شد
نزاعی در میان جان و تن انداخت پیکانت
که تن آزرده از جان گشت و جان رنجیده از تن شد
بلای وامق و فرهاد و مجنون جمع شد در من
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
طعنه اغیار بهر یار می باید کشید
یار باید طعنه اغیار می باید کشید
هیچ یاری بی جفای طعنه اغیار نیست
بهر یک گل محنت صد خار می باید کشید
هیچ مقصودی میسر نیست بی آزار دل
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵
گاه لطفی مینماید گه جفایی میکند
شوخی آن طفل هردم اقتضایی میکند
آه ازآن نورس که گه رخ مینماید گاه زلف
هرزمان ما را گرفتار بلایی میکند
هر طرف صد مبتلا دارد ولی از سرکشی
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹
بی تو ای عمر مرا صحبت جان نیست لذیذ
شهد هر کام که باشد جهان نیست لذیذ
همه دم ذکر لبت ورد زبانست مرا
هیچ جلاب جز اینم بدهان نیست لذیذ
باده تلخ که بی ساقی گلرخ باشد
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
شمع بزم بهجتم مهر مه روی تو بس
مطلع خورشید اقبالم سر کوی تو بس
همچو نافه در سرم سودای مشک خشک نیست
نافه عطر دماغم عقد گیسوی تو بس
بهر طاعت هر کسی را هست رو در قبله
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
چه دعوی میکنی ای غنچه با لعل گهربارش
چه می گویی اگر خواهند از تو لطف گفتارش
مکن تصویر آن قامت مصور می شوی رسوا
چه می آید ز دستت از تو گر خواهند رفتارش
ز رشک او کدورتهاست ای آیینه در طبعت
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶
بطرف طره دستار زیبی بست یار از گل
چه سروست این که دارد برگ از نسرین و بار از گل
چو غنچه صد گره بر رشته کارم فتاد از غم
سوی گلزار رفتم بارها نگشود کار از گل
کشیدم سرمه در چشم از خاک کف پایش
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
حباب نیست ز خون گرد دیده تر من
هوای غیر تو بیرون شده است از سر من
بسوخت آتش حیرت مرا نمی دانم
چه کرده ام ز چه رنجیده است دلبر من
بپای بوس توام ره بهیچ صورت نیست
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳
نمی خواهم که گوید هیچ کس احوال من با او
که می میرم ز غیرت گر کسی گوید سخن با او
ز بیم آن که دردم را به لطفی کم نگرداند
نمی خواهم کنم اظهار درد خویشتن با او
ز جان مستغنیم با ذوق داغت زآن که می دانم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
غیر از درت پناه نداریم یا نبی
جز تو امیدگاه نداریم یا نبی
تا برده ایم سوی تو ره جز طریق تو
رویی بهیچ راه نداریم یا نبی
بهر ظهور لطف عمیمت وسیله ای
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸
نمود در دلم از آتش درون شرری
نهال عاشقیم داد عاقبت ثمری
عذاب می کشم از نالهای دل آن به
رهم ز درد سر آن را دهم بسیمری
فکند بر سر من سایه موی ژولیده
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹
نپرسد از من بی کس درین دیار کسی
کسی نیم که ز من گیرد اعتبار کسی
بشرط صبر بیوسف چو می رسد یعقوب
چرا کند گله از دور روزگار کسی
چو هست محنت هجران بقدر مدت عمر
[...]