روزی که پیش خویش نبینم حبیب را
دارم هزار شوق که بینم رقیب را
در پیش گل مشاهده خار می کند
چون رشک مضطرب نکند عندلیب را
دانسته ام که عارضه عشق بی دواست
بیهوده درد سر چه رسانم طبیب را
امید نیست منقطع از وصل دوست لیک
صبری نمانده است من ناشکیب را
گفتم دل من از ذقنت قوتی گرفت
خندید و گفت منفعت اینست سیب را
از خوان وصل یار که فیضیست بی دریغ
یارب نصیب بخش من بی نصیب را
گفتم جان دهم بتو جانی نداشتم
دادم فریب آن صنم دلفریب را
جز کوی یار نیست فضولی مراد ما
خاک وطن به از همه عالم غریب را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و احساس انتظار شاعر از وصال معشوق میپردازد. شاعر نگران است که نتواند محبوبش را ببیند و در عوض با حسادت به رقیب خود، شوق و اضطرابش را ابراز میکند. او میداند که عشق درد ندارد درمان و بیفایده است که به پزشک شکایت کند. همچنین، او امیدوار است که از وصل دوست جدا نشود، اما صبرش به پایان رسیده است. شاعر با دلنگرانی از بینصیبی در عشق سخن میگوید و اینکه تمام آرزوهایش در کوی یار خلاصه میشود. در نهایت، او عشق را الهامبخش زندگی خود میداند و میخواهد از همه جهان، به وطن و پیوند با محبوبش بازگردد.
هوش مصنوعی: در روزی که نتوانم محبوبم را ببینم، هزاران آرزو دارم که رقیب را ببینم.
هوش مصنوعی: عندلیب (بلبل) به خاطر وجود خارها، از زیبایی گل احساس حسادت و ناراحتی نمیکند؛ او برعکس، فقط به گل توجه دارد و موقعیت را به خوبی درک میکند.
هوش مصنوعی: میدانم که مشکل عشق درمانی ندارد، بنابراین چرا با گفتن دردهایم، پزشک را به زحمت بیندازم؟
هوش مصنوعی: من به قطع رابطه با دوست امیدی ندارم، اما دیگر صبرم تمام شده و دیگر نمیتوانم منتظر بمانم.
هوش مصنوعی: گفتم قلب من از درد و مشکلات نیرومندتر شده است. او خندید و گفت که فایده این مبارزه مانند فایده سیب است.
هوش مصنوعی: از سفرهی وصال محبوب که پر از نعمت و بخشش است، ای خدای مهربان، به من که خود هیچ ندارم، نصیب و روزی عطا کن.
هوش مصنوعی: به او گفتم که برایش جانم را میدهم، اما در حقیقت جانی نداشتم. در نهایت، فریب آن معشوق زیبا را خوردم.
هوش مصنوعی: جز کوی یار جایی برای سرکشی و حرف زدن نیست. خاک وطن برای ما از هر جایی در دنیا بهتر است، حتی اگر غریب باشیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از من چه شد که یاد نیامد حبیب را
مردم ز درد و نیست غم من طبیب را
گو رنجه کن قدم به عیادت که خوب روی
نبود بدیع اگر بنوازد غریب را
برآستان دوست مجاور بدی سرم
[...]
بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟
ای در جهان غریب، مسوز این غریب را
دورم همی کنند ادیبان ز پیش تو
ای حورزاده، عشق بیاموز ادیب را
روی تو گر ز دور ببیند خطیب شهر
[...]
ما بی نصیب و آن همه حشمت رقیب را
از خوان رزق کس نبرد جز نصیب را
گیرم حبیب روی نماید معاینه
کو دیدهای چنان که ببیند حبیب را
چون از جفای خار بر آتش گل آب شد
[...]
مانند من سگی سر کوی حبیب را
باید کز آشنا نشناسد غریب را
دردا که دلبری نبود جز تو تا به تو
چندی کنم تلافی رشک رقیب را
آنجا که زلف و روی تو باشد نهان کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.