گنجور

 
فضولی

روزی که پیش خویش نبینم حبیب را

دارم هزار شوق که بینم رقیب را

در پیش گل مشاهده خار می کند

چون رشک مضطرب نکند عندلیب را

دانسته ام که عارضه عشق بی دواست

بیهوده درد سر چه رسانم طبیب را

امید نیست منقطع از وصل دوست لیک

صبری نمانده است من ناشکیب را

گفتم دل من از ذقنت قوتی گرفت

خندید و گفت منفعت اینست سیب را

از خوان وصل یار که فیضیست بی دریغ

یارب نصیب بخش من بی نصیب را

گفتم جان دهم بتو جانی نداشتم

دادم فریب آن صنم دلفریب را

جز کوی یار نیست فضولی مراد ما

خاک وطن به از همه عالم غریب را

 
 
 
حکیم نزاری

از من چه شد که یاد نیامد حبیب را

مردم ز درد و نیست غم من طبیب را

گو رنجه کن قدم به عیادت که خوب روی

نبود بدیع اگر بنوازد غریب را

برآستان دوست مجاور بدی سرم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
اوحدی

بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟

ای در جهان غریب، مسوز این غریب را

دورم همی کنند ادیبان ز پیش تو

ای حورزاده، عشق بیاموز ادیب را

روی تو گر ز دور ببیند خطیب شهر

[...]

ناصر بخارایی

ما بی نصیب و آن همه حشمت رقیب را

از خوان رزق کس نبرد جز نصیب را

گیرم حبیب روی نماید معاینه

کو دیده‌ای چنان که ببیند حبیب را

چون از جفای خار بر آتش گل آب شد

[...]

سحاب اصفهانی

مانند من سگی سر کوی حبیب را

باید کز آشنا نشناسد غریب را

دردا که دلبری نبود جز تو تا به تو

چندی کنم تلافی رشک رقیب را

آنجا که زلف و روی تو باشد نهان کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه