جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
سرویست قدّ دلبر و آزاد بس خوشست
بر جویبار قامت شمشاد بس خوشست
چون بلبلان به شوق جمال و کمال گل
از عاشقان روی تو فریاد بس خوشست
ای دلبر ستمگر رعنای بی وفا
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
نازنینا به غم عشق تو مردن چه خوشست
جان به بوی سر زلف تو سپردن چه خوشست
گرچه داری ز من خسته فراغت لیکن
غم امّید شب وصل تو خوردن چه خوشست
در صبوحی که ز می مست بود نرگس او
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
جهان گر سر به سر بستان و باغست
مرا با رویش از عالم فراغست
به زلفش مشک را تشبیه کردم
بگفتا آن ز سودای دماغست
به هجران صبر نتوانم که وصلش
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
جهانی بی سر و بی پای عشقست
میان غوطه ی دریای عشقست
چو بلبل در سرابستان مهرش
زبان جان ما گویای عشقست
گه و بی گه دل من در تکاپوی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
روی تو رایت قمر بشکست
لب چون قند تو شکر بشکست
ماه رویت چو بدر گشت تمام
روشنایی روی خور بشکست
دُرّ دندان و حُقّه دهنت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
صبا با یار ما گو کایت چه ننگست
چرا بی موجبی با ما به جنگست
ببردی نام و ننگم ای دل و دین
دل ما را چه جای نام و ننگست
به خاک ره نشستم و آن عجب نیست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
نگارینا تو را با ما اگر صلحست و گر جنگست
نمی دانم دل سختت ز پولادست یا سنگست
بیا کاندر غم هجران به جان آمد دل تنگم
فضای عالمی بی تو، تو دانی بر دلم تنگست
دل من لاله و نسرین گل و سرو چمن باری
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴
از صبا زلف تو ای دوست پریشان حالست
تا پریشانی آن حسن و رخت در خالست
روی بنمای که در هجر تو از خون جگر
دامن جان من دلشده مالامالست
ای صبا حال دل زار من خسته ببین
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
چه شبست یارب امشب که خروس صبح لالست
که مرا ز درد هجرانش ز جان خود ملالست
دل از انتظار صبحم بگرفت در شب تار
مگر اختر سعادت ز فراق در وبالست
شب تار روشنم شد ز صباح روی جانان
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶
کارم بشد از دست ندانم که چه حالست
باری دلم از هجر تو در عین ملالست
گفتم که شبی زلف تو گیرم خردم گفت
باز این چه پریشانی و سودای محالست
تا دامن وصل از من دلخسته کشیدی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
مهر از آن دلبر گسستن مشکلست
با غم هجرش نشستن مشکلست
ای مسلمانان به قول دشمنان
دوستان را دل شکستن مشکلست
با وصال روی چون گلبرگ تو
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
ترک وصل یار گفتن مشکلست
درد عشقش را نهفتن مشکلست
سهل باشد پیش ما جور رقیب
از سر کوی تو رفتن مشکلست
دولت وصل تو را نایافته
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
پیش رخسار چو خورشید تو مردن سهلست
جان شیرین به لب دوست سپردن سهلست
دل ببردی ز من خسته و دادی بر باد
دل درویش نگه دار که بردن سهلست
دل ما را ز سر کوی فنا ای دل و دین
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
از وصل مرا جهان به کامست
آن آهوی وحشیم به دامست
وین توسن روزگار خودکام
شکرست به زیر پا که رامست
ای دل تو عنان خود نگهدار
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
دل من در سر زلفت به دامست
به عشقت خواب در چشمم حرامست
هوای زلف تو پختم خرد گفت
که این اندیشه از سودای خامست
کسی کاو بر رخ خوبت نگارا
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
صبوح روی تو بر ما دوامست
شب هجران تو بر ما چو شامست
هرآنکو نیست عاشق بر جمالت
در این عالم بگو تا خود کدامست
دل مسکین من همچون کبوتر
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳
چمن بی بلبل و بی گل حرامست
صبوح آن به چشم ما چو شامست
تو از من گر نیاری یاد هرگز
چرا شوق رخت جانا مدامست
اگرچه خون ما بر تو حلالست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
در سینه ی من مهر تو ای ماه تمامست
دل را لب جان پرور تو غایت کامست
بی نرگس مست تو مرا کار خرابست
بی زلف چو شام تو مرا روز چو شامست
تنها نه من خسته به دام تو اسیرم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
رخ زیباش مهتابی تمامست
دو زلفش را به رخ تابی تمامست
دو چشم سرخوشش مستست و مخمور
به سرمستی ورا خوابی تمامست
دل مسکین ما را در ره عشق
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
نگارا روی تو ماهی تمامست
مهش در کوی تو راهی تمامست
دو ماهم وعده ای دادی به وصلت
فراقت در دلم ماهی تمامست
ز درد هجر آن روی چو گلنار
[...]