گنجور

 
جهان ملک خاتون

از صبا زلف تو ای دوست پریشان حالست

تا پریشانی آن حسن و رخت در خالست

روی بنمای که در هجر تو از خون جگر

دامن جان من دلشده مالامالست

ای صبا حال دل زار من خسته ببین

پیش دلدار بگو آنچه مرا احوالست

کز فراق تو چه ها بر سر ما می گذرد

زیر پای ستم و هجر چنین پامالست

چون درآمد به فصاحت بت شیرین سخنم

طوطی هند یقین پیش زبانش لالست

چون الف بود مرا قامت زیبا و کنون

پشت امّید من از بار فراقت دالست

پیش از این خاطر ما بود به وصلت دلشاد

واین زمان در غم هجران تو بس بد حالست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode