گنجور

 
جهان ملک خاتون

روی تو رایت قمر بشکست

لب چون قند تو شکر بشکست

ماه رویت چو بدر گشت تمام

روشنایی روی خور بشکست

دُرّ دندان و حُقّه دهنت

در عدن قیمت گهر بشکست

تا خرامید سرو قامت تو

نارون نیک در نظر بشکست

صبر کردیم در غم تو به سر

شوقت ای دوست آنِ سر بشکست

گر در وصل بر رخم بستی

هم خیالت رسید و در بشکست

گفته بود او که نشکنم پیمان

آن بت بی وفا دگر بشکست

همه بازار خوبرویان را

حسن روی تو سر به سر بشکست

رنگ و رخسار و آب دیده ی من

در جهان جمله سیم و زر بشکست

گفتمش زلف را بسی مشکن

چون دلم باز بیشتر بشکست