دل من در سر زلفت به دامست
به عشقت خواب در چشمم حرامست
هوای زلف تو پختم خرد گفت
که این اندیشه از سودای خامست
کسی کاو بر رخ خوبت نگارا
نه عاشق گشت همچون من کدامست؟
به باغ جان ما هر سرو آزاد
به پیش قامتت بر وی قیامست
ز لعل جان فزایت بی نصیبم
دعای دولتت بر من دوامست
نظر فرما که خاک راه گشتم
ز دلبر یک نظر بر ما تمامست
ندارد با من آن دلبر وفا لیک
جهان از جان و دل باری غلامست
تو می دانی که بر من روز هجران
چو زلف کافرت دایم چو شامست
مزن سنگ فراقت بر دل من
که روشن خاطر من همچو جامست
اگر کام تو دشمن کامیم بود
تو را ای جان جهان حالی به کامست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سپیدهدم که وقت کار عامست
نبیذ غارجی رسم کرامست
مرا ده ساقیا جام نخستین
که من مخمورم و میلم به جامست
ولیکن لختکی باریکتر ده
[...]
ندانی کاو چگونه خویش کامست
ز خوی خود چگونه دیر رامست
که فردا جای آن خوبان کدام است
کدامین آب و سبزیشان مقام تست
چو حق را وفق نام او کلامست
ز فرقانست فاروق این تمامست
تو را در دلبری دستی تمامست
مرا در بیدلی درد و سقامست
بجز با روی خوبت عشقبازی
حرامست و حرامست و حرامست
همه فانی و خوان وحدت تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.