گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۱

 

گر به چوگانم ز خود رانی چو گوی

کی بگردانم من از روی تو روی

واپس آیم باز در پات اوفتم

چون توانم بودن آخر کم ز گوی

تا به کی در جست و جوی وصل تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۲

 

ای صبا آخر چرا افتان و خیزان می‌روی

زود بشتاب ار به کاری سوی جانان می‌روی

حال یعقوب ستمکش پیش یوسف بازگوی

نیک می‌دانی تو حالم چون ز کنعان می‌روی

درد بی‌درمان ما را گر توانی هم به لطف

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۳

 

ای صبا حال دل من پیش دلبر بازگوی

آنچه دیدی از من دلخسته از آغاز گوی

گر بود در مجلس نااهل زنهار ای صبا

دم مزن یک لحظه وان دم در محل راز گوی

گو نمی سازد دلم زین بیش با درد فراق

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۴

 

در ره عشق تو جانی می دهم در جست و جوی

بو که مقصودی شود حاصل مرا زین گفت و گوی

هیچ می دانی که بی روی تو جانا در فراق

بر رخ جان می رود ما را ز دیده آب جوی

دل ببردی از من و در پا فکندی این رواست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۵

 

گر صد هزار ازین غم و دردم رسد به روی

دانی که از در تو نگردم به گفت و گوی

پشتم به هرکه عالم و رویم به روی تست

آیا بود که باز نشینیم روبه روی

ای باد اگر به جانب آن ماه بگذری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۶

 

خوشش رنگ و خوشش روی و خوشش بوی

خوشش عارض خوشش زلف و خوشش موی

خوشش آن جعد مشکین بر بناگوش

خوشش قامت خوشش چشم و خوش ابروی

خوشش آن لفظ و گفتار چو شکر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۷

 

ای جان و جهان توام پناهی

بر جمله جهان تو پادشاهی

بر عشق رخ تو مردم چشم

در دیده ی ما دهد گواهی

خون جگرم ز دیده پالود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۸

 

چه ساعتی بود آیا که آن چنان ماهی

درآید از در من بی رقیب ناگاهی

طناب خیمه غم بگسلد ز منزل هجر

زند به گلشن جانم ز وصل خرگاهی

امور ملک چه نقصان پذیرد ار شاهان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۹

 

ماهیست نشسته به سر مسند شاهی

می نازد و پیداست از او فرّ الهی

از ملک جهان کام دلت جمله روا باد

در دامن مقصود تو باد آنچه تو خواهی

پشتم به تو گرمست و دلم با غم تو خوش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۰

 

الهی یا الهی یا الهی

به فضلت چون جهانی را پناهی

دلش را تازه دار از نور ایمان

تنش را دور گردان از تباهی

خداوندی تو و ما بندگانیم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۱

 

ز روی لطف کن در من نگاهی

که تا گردم ز جانت نیکخواهی

چو حلقه بر درت سرگشته ز آنم

که در خوان وصالم نیست راهی

وصالت از خدا خواهم به زاری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۲

 

هیچ در خاطرت آمد که دلم باز دهی

یا شبی مجلس انست به کرم ساز دهی

بنوازی دل مسکین مرا از شب وصل

در پس پرده زارم چو خود آواز دهی

شمع را نیست زبانی که بگوید آن روز

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۳

 

ای دلستان چرا دل ما را نمی دهی

دل را به شست زلف سیه جا نمی دهی

کردی به زلف و خال مرا خان و مان سیاه

از آن علاج ماده سودا نمی دهی

آخر ز روی لطف چرا ای طبیب من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۴

 

ای آفتاب کشور و ای ماه خرگهی

آخر نظر فکن به عنایت سوی رهی

سرگشته ذره وار منم در هوای تو

تا کی چو خاک راه مرا در هوا دهی

مجروح گشت جان جهانی به تیغ هجر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۵

 

شده ام خاک سر کوی تو ای سرو سهی

چه شود گر قدمی بر سر خاکم بنهی

ای صدت بسته بی دل به کمند سر زلف

ای هزاران چو من خسته سرگشته رهی

حلقه دام بلاییست سر زلفینش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۶

 

بی وصل تو ندارد جان با تن آشنایی

یارب چه باشد ار تو یک دم ز در درآیی

هیچت زیان ندارد ای نور دیده و دل

گر یابد از جمالت این دیده روشنایی

بازآی و خاطرم را بازآر کاو نزارست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۷

 

نمی یابم به درد دل دوایی

ز دست جور شوخ دلربایی

بگو شاها چه ننگ و عار خیزد

نظر گر افکنی سوی گدایی

گذاری کی کنی سوی ضعیفان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۸

 

گذشت حسن نگارم ز حد زیبایی

نماند در دل تنگم از آن شکیبایی

بتیست گل رخ مه روی لیک بدمهرست

به سان ماه، رخش شب رویست هر جایی

چو سرو بر لب جویست رسته بر دل ما

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۹

 

بیا جانا که دردم را دوایی

ز جان مشتاقتم آخر کجایی

نمی بینم جهان را بی جمالت

تو می دانی که نور چشم مایی

ندارم بی تو یک دم صبر و آرام

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۰

 

تا کی بود دو چشمت در عین دلربایی

وآنگه کند ز پیشم او میل بر جدایی

دردست در دل من باشد علاج وصلش

بر من ترحّمی کن چون درد را دوایی

طاقم ز صبر جانا طاقت نماند یارا

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۶۸
۶۹
۷۰
۷۱
sunny dark_mode