شده ام خاک سر کوی تو ای سرو سهی
چه شود گر قدمی بر سر خاکم بنهی
ای صدت بسته بی دل به کمند سر زلف
ای هزاران چو من خسته سرگشته رهی
حلقه دام بلاییست سر زلفینش
ای دل غمزده مشکل تو ز دامش برهی
یا بده کام من خسته دل سرگردان
یا بکش یکسره تا از غم [ما] باز رهی
روز محشر چو سر از خاک لحد بردارم
دامنت گیرم اگر کام دل ما ندهی
من اگر بد کنم و دوست مکافات کند
پس چه باشد به جهان فرق بزرگی و کِهی
چون سر زلف بتان جان دلم شوریدست
ای دل غمزده از جور جهان چون برهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، شعری از شاعری عاشقانه و اندوهگین است که به عشق و دلتنگی خود اشاره میکند. شاعر خود را در وضعیت خاک و بیقیمتی میبیند که در کنار کوی معشوقش قرار دارد و از او درخواست میکند که حتی برای یک لحظه بر سر خاک او قدم بگذارد. او به دام زلف معشوق اشاره میکند که دل او و دیگران را اسیر کرده و از او میخواهد که یا به آرزوی او پاسخ دهد یا به کلی او را از غم رها کند. در روز محشر، شاعر آرزو دارد دست معشوق را بگیرد اگر نتواند آرزوی دلش را برآورده کند. او به تضاد میان اعمال بد و پاداشهای دنیا اشاره میکند و در انتها از نارضایتی خود از سختیهای زندگی میگوید. شاعر در کل، احساس ناامیدی و longing (دلتنگی) خود را در برابر عشق و مشکلات زندگی ابراز میکند.
هوش مصنوعی: من به خاک سر کوی تو تبدیل شدهام، ای درخت زیبا. چه ایرادی دارد اگر قدمی بر سر خاکم بگذاری؟
هوش مصنوعی: ای کسی که دلهای بسیاری را با موهای خود اسیر کردهای، ای هزاران مانند من که در迷ران و سرگردان راه، خسته و دلbroken هستند.
هوش مصنوعی: حلقهی موهای او مانند دام بلایی است، ای دل غمزده! مشکل تو این است که چگونه از این دام رهایی یابی.
هوش مصنوعی: ای کاش به من آرامش بدهی یا اگر نمیتوانی، بهطور کامل مرا آزاد کنی تا از غم و اندوهم رها شوم.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی که از خاک قبرم خارج شوم، اگر به خواسته و آرزویم نرسی، دامن تو را میگیرم.
هوش مصنوعی: اگر من کار بدی انجام دهم و دوستم من را مجازات کند، پس چه فرقی در این دنیا وجود دارد و چه چیز ارزشمند است؟
هوش مصنوعی: وقتی موهای زیبا همچون دل من را به هم میزند، ای دل غمگین از ظلم دنیا، چه زمانی رهایی پیدا خواهی کرد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه از اینجا نه از آنجا دل من برد مهی
زین گهر خنده نگاری و شکر بوسه شهی
زین جهانساز ظریفی و جهانسوز بتی
زین جگر خوار شگرفی و دلاویز مهی
مه که باشد که همی هر شب و هر روز کند
[...]
پیشوای علما خسرو دانشمندان
ای که بر اهل معانی بسزا پادشهی
لشکر فقر شود منهزم از ساحت دهر
چون کند خیل سخا از سر کلکت سیهی
آتشین شعله برآید به سر آب حیات
[...]
در کبودی فلک چون مه من نیست مهی
بر سر هیچ مهی نیست هلال سیهی
روشن از آه نشد ظلمت نومیدی ما
وه که مردیم و نبردیم به وصل تو رهی
چو ربودی دل و دینم عوضی کن بوصال
[...]
دیدهام مست و سرانداز و غزلخوان برهی
شاه مشرب پسری ترک وشی کج کلهی
نخل آتش ثمری سرو مرصع کمری
عالمافروز سهیلی علم افراز مهی
قدر بَهاینده جان چشم فریبندهٔ دل
[...]
عید قربان بود ای لعبت شوخ سپهی
راست خیز از پی احرام و بنه کج کلهی
وز صفا هر وله آموز بدان سرو سهی
رخ فرو سا بحجر تابری از وی سیهی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.