گنجور

 
جهان ملک خاتون

شده ام خاک سر کوی تو ای سرو سهی

چه شود گر قدمی بر سر خاکم بنهی

ای صدت بسته بی دل به کمند سر زلف

ای هزاران چو من خسته سرگشته رهی

حلقه دام بلاییست سر زلفینش

ای دل غمزده مشکل تو ز دامش برهی

یا بده کام من خسته دل سرگردان

یا بکش یکسره تا از غم [ما] باز رهی

روز محشر چو سر از خاک لحد بردارم

دامنت گیرم اگر کام دل ما ندهی

من اگر بد کنم و دوست مکافات کند

پس چه باشد به جهان فرق بزرگی و کِهی

چون سر زلف بتان جان دلم شوریدست

ای دل غمزده از جور جهان چون برهی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

نه از اینجا نه از آنجا دل من برد مهی

زین گهر خنده نگاری و شکر بوسه شهی

زین جهانساز ظریفی و جهانسوز بتی

زین جگر خوار شگرفی و دلاویز مهی

مه که باشد که همی هر شب و هر روز کند

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

پیشوای علما خسرو دانشمندان

ای که بر اهل معانی بسزا پادشهی

لشکر فقر شود منهزم از ساحت دهر

چون کند خیل سخا از سر کلکت سیهی

آتشین شعله برآید به سر آب حیات

[...]

فضولی

در کبودی فلک چون مه من نیست مهی

بر سر هیچ مهی نیست هلال سیهی

روشن از آه نشد ظلمت نومیدی ما

وه که مردیم و نبردیم به وصل تو رهی

چو ربودی دل و دینم عوضی کن بوصال

[...]

محتشم کاشانی

دیده‌ام مست و سرانداز و غزلخوان برهی

شاه مشرب پسری ترک وشی کج کلهی

نخل آتش ثمری سرو مرصع کمری

عالم‌افروز سهیلی علم افراز مهی

قدر بَهاینده جان چشم فریبندهٔ دل

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
جیحون یزدی

عید قربان بود ای لعبت شوخ سپهی

راست خیز از پی احرام و بنه کج کلهی

وز صفا هر وله آموز بدان سرو سهی

رخ فرو سا بحجر تابری از وی سیهی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جیحون یزدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه