گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای آفتاب کشور و ای ماه خرگهی

آخر نظر فکن به عنایت سوی رهی

سرگشته ذره وار منم در هوای تو

تا کی چو خاک راه مرا در هوا دهی

مجروح گشت جان جهانی به تیغ هجر

وقتست کز وصال خودش مرهمی نهی

بیمار هجر را رمقی ماند از حیات

از دولت وصال تو رو گر برو نهی

دارد فراغت از من و از حال من نگار

ای دل مرا به باد بدادی ز ابلهی

ما کمترین بنده ی درگاه تو شدیم

بنواز بنده را که فزاید تو را مهی

ما جان فدای عشق تو کردیم در جهان

از دام ما چو آهوی وحشی چرا رهی