گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای صبا آخر چرا افتان و خیزان می‌روی

زود بشتاب ار به کاری سوی جانان می‌روی

حال یعقوب ستمکش پیش یوسف بازگوی

نیک می‌دانی تو حالم چون ز کنعان می‌روی

درد بی‌درمان ما را گر توانی هم به لطف

چاره‌ای کن چاره‌ای چون پیش درمان می‌روی

قصّه سوز درون بلبل شوریده‌دل

لطف کن با گل بگو چون سوی بستان می‌روی

حالت حزن دل تنگم ز تو پوشیده نیست

یک به یک با او بگو کز بیت احزان می‌روی

با دل سرگشته‌ام گو تا به کی در کوی دوست

با دل پرآتش و با چشم گریان می‌روی

صورت حال خرابی جهان را عرضه دار

چون به نزد مالک ملک سلیمان می‌روی