گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷

 

به قول مدّعیان ترک یار نتوان کرد

به ترک ساعد و دست نگار نتوان کرد

بیا بیا که برآریم یک نفس با هم

که اعتماد بدین روزگار نتوان کرد

درون سینه مجروح ما ز غم زارست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

اگرچه درد دلم آشکار نتوان کرد

به قول مدّعیان ترک یار نتوان کرد

صبا برو ز من خسته با نگار بگو

که بیش از این به فراق انتظار نتوان کرد

بیا بیا که برآریم یک نفس باهم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹

 

درد دل را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد

جان شیرین منی صبر ز جان نتوان کرد

مشکل اینست که از جور فراقت صنما

خون رود در جگر و هیچ فغان نتوان کرد

این چنین عهد شکستن که تو را عادت و خوست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

نه صبر از وصل جانان می توان کرد

نه هجران بر خود آسان می توان کرد

نه با دل بر توان آمد به تدبیر

نه از وصل تو درمان می توان کرد

نه سرّ عشق با کس می توان گفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

دلی که در همه عالم بزرگواری کرد

ببین که عشق تو با او چه خرده کاری کرد

فدای روی تو کردست جان شیرین را

به جان تو که هم از روی دوستداری کرد

نگار لاله رخ سرو قد سیم اندام

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

تا دلم با تو عشق بازی کرد

مرغ جان نیز شاهبازی کرد

دیده در حلقه دو زلفش بست

تا لب دوست دلنوازی کرد

دل مسکین من به بوته ی هجر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

ناتوان چشم تو تا میل به مخموری کرد

دل سرگشته ی من باز ز تن دوری کرد

ای خجل گشته ز روی تو زبان طبعم

که چرا نسبت رویت به گل سوری کرد

تا سر زلف تو چین یافت خطا کرد بسی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

یک دم نگار ما نظری سوی ما نکرد

رحمی به حال زار من مبتلا نکرد

گفتم وفا کند به غلط با من آن صنم

برگشت از وفا و به غیر از جفا نکرد

شرمش نیامد از من دل خسته ی حزین

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

دلبر به هر چه گفت به قولش وفا نکرد

با این دل رمیده به غیر از جفا نکرد

بیچاره دل به درد غمش شد اسیر و او

از لطف خویش درد دلم را دوا نکرد

عهدی ببست با من بیچاره پیش ازین

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

یا رب فلک برین دل مسکین چه ها نکرد

یک لحظه با مزاج خودم آشنا نکرد

دایم ستم بود هنر و جور پیشه اش

روزی به سهو با من مسکین وفا نکرد

بس خون دل ز دیده فروریختم ز غم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

دلدار رفت و کام دل ما روا نکرد

دردم به دل رسید و دلم را دوا نکرد

برکند یکسره دل نامهربان ز ما

فکری به هیچ حال ز روز جزا نکرد

ما را میان خون دل و دیده غرقه دید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸

 

دلبر برفت و بر دل تنگم نظر نکرد

وز آه سوزناک جهانی حذر نکرد

بگرفت اشک ما دو جهان سر به سر ولی

آن بی وفا ز لطف سوی ما گذر نکرد

آهم گذشت و بر فلک هفتمین رسید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

ای مسلمانان فغان کان یار من یاری نکرد

با من بیچاره هرگز رسم دلداری نکرد

ما عزیز مصر جان بودیم باری در جهان

از چه رو آخر بگو با ما بجز خواری نکرد

ای بسا زاری که کردم در غم رویش ولی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

یار من با من وفاداری نکرد

دل ببرد از دست و دلداری نکرد

از سحاب اشک در دریای غم

غرقه گشتم هیچ غمخواری نکرد

یار در روزی چنین یاری کند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

تا دو زلف تو پیچ و تاب آورد

شور در حال شیخ و شاب آورد

رشک روی تو ای پریچهره

لرزه در چشم آفتاب آورد

روی چون آفتاب دوست بدید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

آن کس که به قدرت ز ازل نیشکر آورد

هم او گرهی باز در آن نیشکر آورد

در قدرت او بین تو که در لیل و نهاری

از خار، گل تازه و از نی شکر آورد

ما درد دلی از غم هجران تو داریم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

صبا آمد پیامی سویم آورد

مگر زان دلبر گلبویم آورد

که بستان شد معطّر از نسیمش

چو از زلف بت مه رویم آورد

هوا گویی ز لطفش مشک بیزست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

 

باد بویی ز سوی مصر به کنعان آورد

درد یعقوب ستم دیده به درمان آورد

دست در گردن باد آرم و در پاش افتم

که نسیمی ز سر زلف پریشان آورد

بنده ی باد صبایم که به هر صبحدمی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵

 

باد بویی ز سر زلف پریشان آورد

باد جانش به فدا کز بر جانان آورد

آتش عشق تو می سوخت درون دل ما

خاک کوی تو مگر باد به درمان آورد

داده بودم سر و سامان ز غم عشق به باد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

شب فراق تو جانا مرا به جان آورد

چه عادتست که عشق تو در جهان آورد

که کام دل ز لب لعل خویشتن ندهد

دلم ز جور تو ای جان از آن فغان آورد

فراق روی تو را خود چگونه شرح دهم

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۹۲
sunny dark_mode