درد دل را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد
جان شیرین منی صبر ز جان نتوان کرد
مشکل اینست که از جور فراقت صنما
خون رود در جگر و هیچ فغان نتوان کرد
این چنین عهد شکستن که تو را عادت و خوست
تکیه بر عهد تو و آب روان نتوان کرد
من در این درد که هستم ز فراق رخ تو
بجز از خون دل از دیده روان نتوان کرد
با وجود قد و بالای جهان آرایت
هیچ میلی به سوی سرو روان نتوان کرد
شرح شوق تو قلم گفت ز حد بیرونست
صد زبان بایدم آن یک دو زبان نتوان کرد
گرچه در دار جهان نیست وفایی لیکن
این همه جور نگارا به جهان نتوان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج فراق معشوق گلهمند است. او نمیتواند احساسات خود را پنهان کند و میگوید: جان او به دلیل جدایی از محبوبش در عذاب است. در فراق معشوق، هیچ فریادی نمیتواند به گوش دیگران برساند و تنها درونش پر از درد و خون است. او به معشوق اشاره میکند که عادت به شکستن عهد دارد، اما او نمیتواند بر این عهد تکیه کند. همچنین، هرچند در دنیا وفا و صداقت کمیاب است، اما سختیهای عشق و دوری از محبوب به قدری زیاد است که هیچ چیزی را نمیتوان با آن مقایسه کرد. شعر به خوبی از غم و شوق عاشقانه و ناکامیهای عشق حکایت میکند.
هوش مصنوعی: نمیتوانم غم و دلتنگیهایم را از تو پنهان کنم، ای دوست. تو جان شیرین منی و صبر کردن از جانم هم سخت است.
هوش مصنوعی: مشکل این است که به خاطر دوری تو، دل آدم به شدت میسوزد و از درد جگرش خون میریزد، اما هیچ صدایی نمیتواند از این درد برآورد.
هوش مصنوعی: این گونه عهد شکنی که عادت تو شده است، موجب نمیشود که بر وعدهی تو را به مانند آب روان تکیه کنم.
هوش مصنوعی: من در این دردی که به خاطر دوری از صورت تو دارم، جز اشک خونین از چشمانم نمیتوانم بریزم.
هوش مصنوعی: با وجود زیبایی و جذابیتهایی که در جهان وجود دارد، هیچگاه نمیتوان به سادگی به سمت زیباییها و پدیدههای دیگر متمایل شد.
هوش مصنوعی: شوق و عشق تو به قدری عمیق و گسترده است که نمیتوان آن را با کلمات بیان کرد. این احساس فراتر از حد و اندازه است و هیچ زبانی قادر به توصیف آن نیست.
هوش مصنوعی: هرچند در زندگی انسانی وفایی وجود ندارد، اما با این حال نمیتوان زیباییهای جهان را نادیده گرفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر سر کوی تو اندیشه ی جان نتوان کرد
پیش لعلت صفت زاده ی کان نتوان کرد
مهر رخسار تو در دل نتوان داشت نهان
که بگل چشمه ی خورشید نهان نتوان کرد
از میانت سر موئی ز کمر پرسیدم
[...]
عشق پیدا شد و این راز نهان نتوان کرد
چون عیان است دگر هیچ بیان نتوان کرد
میرود دلبرم از پیش و روان در پی او
چه بود جان گرامی که روان نتوان کرد
از لطافت به رخش از نظر ماست نشان
[...]
ترک عشق رخ زیبا پسران نتوان کرد
جز حدیث لب شکر دهنان نتوان کرد
نقد این عمر گرانمایه که جان جوهر اوست
غیر صرف قدم سیمبران نتوان کرد
تا چو موئی نشود در غم آن موی میان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.