گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا دلم با تو عشق بازی کرد

مرغ جان نیز شاهبازی کرد

دیده در حلقه دو زلفش بست

تا لب دوست دلنوازی کرد

دل مسکین من به بوته ی هجر

رفت و عمری که جان گدازی کرد

حسد از باد صبح برد دلم

زآنکه با زلف دوست بازی کرد

چشم شوخ تو وعده ام به وصال

داد و دل رفت کارسازی کرد

منتظر بود دیده بر قد سرو

چون بدیدیم بی نیازی کرد

مردم دیده ام به خون مژه

خرقه ی جان بدان نمازی کرد

دل من بنده است و تو محمود

سالها بر درت ایازی کرد

با وجود غمت دلم به جهان

با سهی سرو سرفرازی کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode