گنجور

 
جهان ملک خاتون

یار من با من وفاداری نکرد

دل ببرد از دست و دلداری نکرد

از سحاب اشک در دریای غم

غرقه گشتم هیچ غمخواری نکرد

یار در روزی چنین یاری کند

یار من روزی چنین یاری نکرد

تا شدم غمخوار در عشقش چه ماند

کان پری رخ با من از خواری نکرد

با وجود این همه آزار و جور

خاطرم آهنگ بیزاری نکرد

در فراق رویت ای آرام جان

دیده مسکین چه خون باری نکرد

راستی در اشکباری روز غم

آنچه او کرد ابر آذاری نکرد

چشم بی خواب من از درد فراق

روز و شب جز گریه و زاری نکرد

من به بازار غمش جان و جهان

طرح می دادم خریداری نکرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode