گنجور

 
جهان ملک خاتون

صبا آمد پیامی سویم آورد

مگر زان دلبر گلبویم آورد

که بستان شد معطّر از نسیمش

چو از زلف بت مه رویم آورد

هوا گویی ز لطفش مشک بیزست

که بویی زان خم گیسویم آورد

بسی منّت ز باد صبح دارم

کز آن زلف معنبر بویم آورد

خضر سان زندگی از سر گرفتم

که آب زندگی زان جویم آورد

جهان را جان شیرین با تن آمد

حیاتی زآن لب دلجویم آورد

شوم خاک سر کویت نگارا

که آبی از رخت با رویم آورد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode