گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

ای باد اگرت بر در جانان گذری هست

بنگر که بر احوال جهانش نظری هست

زنهار بگو کز من دلخسته بیندیش

کاین آه جگر سوختگان را اثری هست

بیمار فراقم من و از خود خبرم نیست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

گرت ز صحبت ما دلبرا ملالی هست

میان ما و تو ای نور دیده حالی هست

به جان تو که مرا در نظر نمی آید

به غیر این رخ زیبا اگر جمالی هست

از آن نهال قدش و آن میان نازک او

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

تو مپندار که بی لعل توأم کامی هست

یا بجز نقش خیال تو دلارامی هست

ای صبا سوی دلارامم اگر می گذری

زود گویش که مرا نزد تو پیغامی هست

مشنو ای دوست چو در پیش تو گویند ز من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

دلم چون چشم سرمستش کنون در عین خمّاریست

نشسته در غم رویش جهان در کوی غمخواریست

به وصلم وعده ای دادی که از صبرت ندارم کام

اگر صبری کنم جانا ز تو از روی ناچاریست

ز جانت بنده ام جانا گرانجانی نمی ارزم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

باز دل را به غم عشق تو خوش بازاریست

زآنکه بر روی گلت بلبل جان با زاریست

طرّه ی زلف تو بربود دلم را ناگاه

راست گویم سر زلف تو عجب طرّاریست

چشم جادوی تو با من چه خطاها که نکرد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

ما را سر و کار با نگاریست

دل در خم زلف غمگساریست

از موکب لشکر فراقش

بر دیده ی عشق من غباریست

با بار فراق اوست کارم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

مقصود جهان از دو جهان وصل نگاریست

ورنی به جهانم بجز این کار چه کاریست

بازآی که روشن شودم دیده به رویت

کز هجر تو بر مردمک دیده غباریست

ای دوست مپندار که ما را شب هجران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

مرا جان پای بند مهر یاریست

دلم آشفته ی زلف نگاریست

چو آن گل دسته ی من رفت از دست

ز غم درپای جانم زخم خاریست

به رقص آمد سهی سرو گل اندام

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

ای بت نامهربان این ستم از بهر چیست

بر دل بیچاره ای کز دل و از جان بریست

غمزده ی سوگوار شب همه شب تا به روز

بر در تو سر زند هیچ نگویی که کیست

لعل لب جان فزات آب حیاتست و بس

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

ای باد صبحدم خبر آن نگار چیست

آخر هوای آن صنم گل عذار چیست

گر نیست میل او سوی ما همچو سرو ناز

نازش ز حد برفت همه انتظار چیست

گویند دوستان که مده دل به دست او

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

ای باد صبحدم خبر آن نگار چیست

بویت خوش است حال سر زلف یار چیست

بوئیست بس عزیز عجیب حیات بخش

با بوی زلفش عنبر و مشک تتار چیست

با چشم نیم مست تو نرگس چه دسته ایست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

ای جهان این همه درد دل بی پایان چیست

دردم از حد بشد اکنون تو بگو درمان چیست

از جفای تو دلم سوخت به احوال جهان

این ستم از فلک خیره ی سرگردان چیست

گفت اینست مرا حال دل خسته ی ریش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

دل به عشق یار دادم چاره چیست

داغ او بر دل نهادم چاره چیست

گر تو بر شادی من غمگین شدی

من به غمهای تو شادم چاره چیست

مهر تو بر خود ببستم ناگهان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

ما را به درد عشق تو جز صبر چاره چیست

وز دور در جمال رخت جز نظاره چیست

رحمی نمی‌کنی به من خستهٔ غریب

آخر بگو که آن دل چون سنگ خاره چیست

دل ریش بود از سر تیغ جفای تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

در سر هوسم ز عشق بازیست

عشقش که نه از سر مجازیست

عشقیست حقیقت ار بدانی

در بوته ی عشق جان گدازیست

سر باختن است در ره عشق

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

بیا که غمزه مستت به عین دلدوزیست

جمال روی تو در غایت دلفروزیست

به حسرت شب وصل تو ای بت سرکش

چو شمع خاطر من در کمال جان سوزیست

مرا ز هجر تو بر لب رسید جان عزیز

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

نظر به روی تو صبحی نشان فیروزیست

که حسن روی تو در غایت دل افروزیست

گشوده دیده ی جانم به روی مهوش تو

هزار شکر که این دولتم ز تو روزیست

چمن شده چو بهشت برین دگر باره

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

مرا بر در تو سر بندگیست

که از بندگی تو فرخندگیست

منم ناامید و به درگاه تو

امیدم به روز فروماندگیست

چو نرگس سرافکنده ام پیش تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

هر جا که همچو روی تو در بوستان گلیست

فریاد و الغیاث که معشوق بلبلیست

نسبت نمی کنم به شکر لعل دلکشش

خسرو ببین در او که چه شیرین شمایلیست

آن کس که منع ما به غم عشق می کند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

بلبلا این چمن چه بستانیست

ناله می زن که خوش گلستانیست

بر رخ چون گلش که جان آزرد

چون جهانش هزار دستانیست

وصف نور رخش نشاید کرد

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۹۲
sunny dark_mode