گنجور

 
جهان ملک خاتون

بیا که غمزه مستت به عین دلدوزیست

جمال روی تو در غایت دلفروزیست

به حسرت شب وصل تو ای بت سرکش

چو شمع خاطر من در کمال جان سوزیست

مرا ز هجر تو بر لب رسید جان عزیز

چه چاره دولت وصل تو تا که را روزیست

هرآنکه صبح رخت را به چشم سر دیدست

یقین بدان صنما کان نشان فیروزیست

جهان بگو ز چه خرّم شود چو باغ بهشت

ز من بپرس که گویم ز باد نوروزیست

مراست داعیه ی وصلت ای صنم روزی

گمان مبر صنما کان به عشق امروزیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

نظر به روی تو صبحی نشان فیروزیست

که حسن روی تو در غایت دل افروزیست

گشوده دیده ی جانم به روی مهوش تو

هزار شکر که این دولتم ز تو روزیست

چمن شده چو بهشت برین دگر باره

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه