گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای باد اگرت بر در جانان گذری هست

بنگر که بر احوال جهانش نظری هست

زنهار بگو کز من دلخسته بیندیش

کاین آه جگر سوختگان را اثری هست

بیمار فراقم من و از خود خبرم نیست

ای دوست ز بیمار فراقت خبری هست

ما را به جهان جز غم تو کار دگر نیست

هر چند به جان منت ای جان گذری هست

گفتم که به جان آمدم از دست فراقت

گفتند مخور غم که شبی را سحری هست

آن را که نظر باشد و عشق تو نبازد

ما هیچ نگوییم که او را بصری هست

مسکین چو زند آه ز مشکین سر زلفش

در حال بدانند که خونین جگری هست

جان پیش کش خاک رهش گفتم و می گفت

ما را سر و پروای چنین مختصری هست؟

گفتی که به نوک مژه خون که بریزم

بهتر ز من ای جان به جهان جان سپری هست؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

مشنو که مرا به ز تو بار دگری هست

مسموع نباشد که ز جان دوست تری هست

راز دهنت باز نمود آن لب شیرین

که پنجاه سخنی نیست که آنجا شکری هست

گفتی بزنم بر جگرت تیر جفائی

[...]

قاسم انوار

زان یار سفر کرده کسی را خبری هست؟

کان ماه مسافر بهمه کوی و دری هست

مردانه قدم نه، خطری نیست درین راه

بر یار توکل کن، اگر هم خطری هست

آخر ز خطرهای طریقت چه شماری؟

[...]

اهلی شیرازی

شمعی که ز سوز دل گرمش خبری هست

زان است که با عاشق خویشش نظری هست

ناصح چه ملامت کنی ام روی نکو بین

جز روی من و روی تو روی دگری هست

گفتی که کباب از جگرت میکنم امشب

[...]

عرفی

گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست

تا ریشه در آب است امید ثمری هست

هر چند رسد آیت یاس از در و دیوار

بر بام و در دوست پریشان نظری هست

منکر نشوی گر به غلط دم زنم از عشق

[...]

صائب تبریزی

در نقطه خاک است نهان، گر خبری هست

در پرده این گرد یتیمی گهری هست

ابلیس ز آدم قد افراخته ای دید

غافل که درین پای علم، تاجوری هست

جز رخنه دل نیست، اگر راه شناسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه