جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
دلبرا تا کی زنی بر جان ما تیغ جفا؟
بگذر از این رسم جانا مگذر از راه وفا
ترکچشمِ مستِ ما چندم جفا بر جان کند
من بلا تا کی کشم از دست آن ترک خطا؟
حال زار من خدا را بازگویی یک به یک
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
کسی که مهر رخت را سرشت با گل ما
هم او نهاد مگر داغ عشق بر دل ما
به روز حشر که خاکم به مهر بشکافند
به بوی عشق تو پیدا شود مفاصل ما
به طعنه جان طلبیدی ندارم از تو دریغ
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
ای دیده گشته در غم هجر تو چون شراب
وای دل بر آتش غم عشقت شده کباب
ای سرو راستی که قدی خوش کشیده ای
در بوستان عشق سر از سوی ما متاب
بر آتش رخت جگر ما کباب شد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
تا که سرو قدت به پا برخاست
دل مسکین ما ز جا برخاست
در بهشت برین و باغ جهان
چون تو سروی بگو کجا برخاست
پای چوبینش بین که با قد تو
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
آن سرو که می رود چنین راست
یارب ز کدام چشمه برخاست
از آب دو چشم ما برآمد
زان میل دلش همه سوی ماست
قدّیست به اعتدال دلکش
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
تا قامت او به باغ برخاست
سرتاسر شهر شهور و غوغاست
گفتم که قدش به سرو ماند
گفتا که نباشد این چنین راست
گفتم که نظر به قامتش کن
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
ای دیده در دو دیده جانم خیال تست
سودای خاطرم ز سر زلف و خال تست
ای باد صبحدم بگذر سوی آن نگار
از من ببر پیام که آنجا مجال تست
از من بگو که ای بت نامهربان شوخ
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
امشبی حال وضع ما دگرست
در میان دست جان ما کمرست
دیده ی دیدنش به جان طلبم
غرض ما ز دوست یک نظرست
خسرو عشق با خیالش گفت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
ای جهان این همه درد دل بی پایان چیست
دردم از حد بشد اکنون تو بگو درمان چیست
از جفای تو دلم سوخت به احوال جهان
این ستم از فلک خیره ی سرگردان چیست
گفت اینست مرا حال دل خسته ی ریش
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
روی زیبای تو گر بر ماه تابان بگذرد
شرم دارد از رخت افتان و خیزان بگذرد
گر ببیند عکس رویت پادشاه نیمروز
از شعاع روی تو حیران و سوزان بگذرد
مار افعی گر ببیند زلف پرتاب تو را
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱
وقت رسید کان صنم حاجت ما روا کند
با من خسته دل بگو تا به کی این جفا کند
درد دل حزین من رفت برون ز حد مگر
حال من غریب را باد سحر ادا کند
درد مرا صبا بگو با بت دلپذیر من
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۴
عاشقان را تا به کی در کوی تو رسوا کنند
بی دلان را اینچنین سرگشته و شیدا کنند
روی بنما تا زمانی عاشقان روی تو
دیده ی مهجور را بر روی تو بینا کنند
ور نهان داری پری رویا ز چشم ما رخت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۹
در دیده خیال تو نگاریم دگر بار
بر یاد لبت عمر گذاریم دگر بار
جانا خبرت نیست که از شدّت هجران
ما در غم دیدار تو زاریم دگر بار
از شوق رخ چون گل دلبر به گلستان
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹
به جان آمد دل من از جفایش
خدا را با که گویم ماجرایش
من آن دستانهای او چه گویم
چه ها دیدم من از جور جفایش
به خاطر هجر جانم را خراشید
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۳
تا جای گرفته ای تو در دل
کار دل خسته گشت مشکل
خالی ز تو نیستم زمانی
تا چند شوی ز بنده غافل
جز بندگیت هوس ندارم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۴
من امشب با سر زلفش سر و کاری عجب دارم
اگر دستم بود بر وی ز شستش دست نگذارم
توی فارغ نمی دانم ز حال من چرا باری
من بیچاره در هجران ز دیده خون دل بارم
چو صد بارم بیازردی به تیغ هجر خون خواری
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۰
صبا بگذر شبی در کوی یارم
پیام من ببر سوی نگارم
بگو ای نور چشم من شب و روز
بجز عشق رخت کاری ندارم
فراموشم اگرچه کرده ای لیک
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۲
تا هست به عشق تو توانم
تا هست مرا رمق ز جانم
دست از غم تو چگونه دارم
ای مونس و راحت روانم
جانست مرا رخت خدا را
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۴
بگو تا چند خون دل به غم در ساغر اندازیم
ز هجر روی آن دلبر ز دیده گوهر اندازیم
به جان آمد دلم باری ز هجر یار غم خوردن
بیا تا خانهٔ غم را به یک جرعه براندازیم
اگر قد سهی سروش درآید در سماع امشب
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۲
درد دل خویش با که گویم
درمان دل خود از که جویم
بی روی تو اوفتان و خیزان
سرگشته ی زلف تو چو گویم
جانم به لب آمد از فراقت
[...]