درد دل خویش با که گویم
درمان دل خود از که جویم
بی روی تو اوفتان و خیزان
سرگشته ی زلف تو چو گویم
جانم به لب آمد از فراقت
در جستن وصل چند پویم
بر حال دلم دهد گواهی
خوناب دو چشم و رنگ رویم
در شوق میان همچو مویت
از غصّه گداخته چو مویم
از خاک وجود ناشکیبا
گر کوزه گری کند سبویم
بر شادی دوست و رغم دشمن
من ترک وصال تو نگویم
تا چند تحمّل فراقت
آخر نه ز آهن و نه رویم
ای نور دو دیده چهره از غم
تا چند به آب دیده شویم
گر یار ز عشق خویش صد داغ
بر جان و دلم نهد چه گویم
از جمله مخلصان چه باشد
من بنده ی بندگان اویم
غیر از تو کسی دگر ندارم
ای از دو جهان تو آرزویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درمان دل خود از که جویم
افسانهٔ خویش با که گویم
تخمی که نروید آن چه کارم
چیزی که نیابم آن چه جویم
آورد فراق زردرویی
[...]
آیینهٔ بخت پیش رویم
اقبال به شانه کرده مویم
گر نیست جمال و رنگ و بویم
آخر نه گیاهِ باغِ اویم؟
ای خاک درِ تو آب رویم
بر باد مده چو خاکِ کویم
بیچاره بماندهام کزین پس
ره نیست به عقل چاره جویم
در کورهی آتشِ فراقت
[...]
ای گریه، ترا چه شکر گویم؟
کز تست هزار آبرویم
آید همه، بوی آتش دل
هر بار که از جگر ببویم
بیگانه و آشنا به یک بار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.