تا جای گرفته ای تو در دل
کار دل خسته گشت مشکل
خالی ز تو نیستم زمانی
تا چند شوی ز بنده غافل
جز بندگیت هوس ندارم
هستم به گناه خویش قایل
تا چند شوم قتیل عشقت
فریادکنان ز دست قاتل
دیوانه عشق را به زنجیر
گویند که می کنند عاقل
زنجیر دو زلف دوست ما را
دیوانه شوق کرد و بی دل
مستغرق بحر عشق داند
این راز نهفته بر سواحل
از جان و دل و روان شدستم
شوریده ی شکل و آن شمایل
تا دید دلم قد دلارات
چون سر بماند پای در گل
ای سرو روان به ما نظر کن
زیرا که به ماست سرو مایل
در حسرت این مراد گردم
در گرد جهان درین قبایل
باشد که شبی دو دست دل را
در گردن او کنم حمایل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
الصبح علی الضلام مقبل
ان تسق لنا المدام عجل
بنشان ز من ای غم تو مشکل
زان آب حیات آتش دل
سقیا لک فاسقنی حراما
[...]
ای هیچ خطی نگشته ز اول
بیحجت نام تو مسجل
در جام جهان نمای اول
شد نقش همه جهان ممثل
خورشید وجود بر جهان تافت
گشت آن همه نقشها مشکل
یک روی و هزار آینه بیش
[...]
و الحسن علی البها تجلی
و السکر حواه و الکمال
شاه رسل و شفیع مرسل
خورشید پسین و نور اول
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.