به جان آمد دل من از جفایش
خدا را با که گویم ماجرایش
من آن دستانهای او چه گویم
چه ها دیدم من از جور جفایش
به خاطر هجر جانم را خراشید
گلی کی چیدم از باغ رضایش
دلم با عشق او خو کرد عمری
کنون از هجر می باید جزایش
دلا دانی که شاهی کامکاری
چه غم باشد ز احوال گدایش
مسلمانان به غم مسکین دل من
چه جوری می کشد دایم برایش
به کنج عافیت ننشست باری
هرآن کاو بد کند بیند سزایش
چو سرو ار بگذرد روزی به سویم
کنم در چشمه های چشم جایش
خبر دارد نگار بی وفایم
که از جان شد جهانی مبتلایش
اگر در کلبه احزانم آید
کنم جان را نثار خاک پایش
نثار گل برافشان بر سر ای دل
که چندانی نمی باشد بقایش
رسیدش جان به لب رنجور عشقت
چه باشد گر کنی از لب دوایش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بجویم تا توانم کیمیایش
بپرهیزم ز جانگز اژدهایش
زمین جوجو شده در زیر پایش
فلک را جو به جو پیموده رایش
یکی نفسست و در محسوس جایش
یکی شیطان و درموهوم رایش
اگر چه پرسش من نیست رایش
رها کن تا بمیرم زیر پایش
زمین را بهره زان پا و سرم دور
به غیرت هر دم از خاک سرایش
سر ما در کمند و شه به جولان
[...]
گرفتم ره نیابی در سرایش
توان بوسیدن آخر خاک پایش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.