گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلبرا تا کی زنی بر جان ما تیغ جفا؟

بگذر از این رسم جانا مگذر از راه وفا

ترک‌چشمِ مستِ ما چندم جفا بر جان کند

من بلا تا کی کشم از دست آن ترک خطا؟

حال زار من خدا را بازگویی یک به یک

گر گذاری می‌کنی سوی نگارم ای صبا

جانم از درد فراق روی تو آمد به لب

تا کی ای نامهربان داری مرا از خود جدا

گر ز هجران، حال من آشفته شد چون موی تو

کوری چشم حسودان، یک رهم از در درآ

مرغ جان خسته‌ام گفتا ز درد اشتیاق

یک شب از روی هوس من کردم آهنگ هوا

تا ببینم روی شهرآرایِ آن زیباصنم

وصلِ جان‌بخشش مگر باشد دل ما را دوا!

زآنکه گر دردی بود از بار هجران بر دلی

هم شب وصل دلارامش بود چون توتیا

بوسه‌ای ده از زکات حُسن کاین رنجور عشق

از لب جان‌پرورت دانم که می‌یابد شفا

چون بدیدم روی او را، دیده‌ی جان خیره شد

زآنکه در خورشید دیدم از کجا بد تا کجا

گرچه روی از من بگردانید دلبر در جهان

دیدن دیدار او خواهم به زاری از خدا

گر به پابوس تو دست دل نمی‌یارد رسید

چون ندارد چاره‌ای از دور می‌گوید دعا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عسجدی

عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم

ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا

از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم

گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا

کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری

[...]

ناصرخسرو

پادشا بر کام‌های دل که باشد؟ پارسا

پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا

پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو

کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا

پادشا گشت آرزو بر تو ز بی‌باکی تو

[...]

قطران تبریزی

تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا

در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا

تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی

تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا

من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شاعران بینوا خوانند شعر با نوا

وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا

طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته

عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا

اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن

[...]

امیر معزی

ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا

در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا

از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت

شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا

پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه