صبا بگذر شبی در کوی یارم
پیام من ببر سوی نگارم
بگو ای نور چشم من شب و روز
بجز عشق رخت کاری ندارم
فراموشم اگرچه کرده ای لیک
مباد آن دم که بی یادت گذارم
به جان تو که بی دیدار رویت
چو زلف تو پریشان روزگارم
اگرچه در غم هجرم بکشتی
به وصل تو هنوز امیدوارم
وگرچه دشمن جانی ولیکن
تو را از جان و دل من دوستدارم
به درد هجرت ای جان و جوانی
نمانده صبر و آرام و قرارم
تو گفتی در چه کاری؟ در دل و جان
بجز تخم غم مهرت چه کارم
به مهر رویت ای دلبر از این بیش
چنین سرگشته و حیران مدارم
چو خاک ره شدم خوار از غم تو
روا داری چنین بر ره گذارم
گر آیی پیشم ای دلبر نباشد
بجز جان بر کف از بهر نثارم
جهانی عاشق رویت ندانم
من بیچاره باری در شمارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کُنون، گر تو نباشی جفت و یارم،
نیارایی به شادی روزگارم.
مو که چون اشتران قانع به خارم
جهازم چوب و خرواری ببارم
بدین مزد قلیل و رنج بسیار
هنوز از روی مالک شرمسارم
به سختی صبر ده، تا پای دارم
در آسانی مکن فرموش کارم
زنش گفتا که من بیمار و زارم
عرابی گفت من تیمار دارم
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
اگر با من خوشستی غمگسارم
به آب دیده دست از خود بشویم
کنون کز دست بیرون شد نگارم
نگارا، بر تو نگزینم کسی را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.