گنجور

 
۱
۲
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را

موبه‌مو بگذاشت زیر بار دل‌ها شانه را

نیست عاقل را خبر از عالم دیوانگی

گر ز نادانی ملامت می‌کند، دیوانه را

در عزای عاشق خود شمع سوزد تا به حشر

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

گر که تأمین شود از دستِ غم آزادیِ ما

می‌رود تا به فلک هلهلهٔ شادیِ ما

ما از آن خانه‌خرابیم که معمارِ دو دل

نیست یک لحظه در اندیشهٔ آبادیِ ما

بس که جان را به رَهِ عشق تو شیرین دادیم

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

زاهدا چند کنی منع قدح نوشی را

که به عالم ندهم عالم مدهوشی را

بایدش سوخت به هر جمع سراپا چون شمع

هر که از دست دهد شیوه خاموشی را

زندگی بی تو مرا ساخت چنان از جان سیر

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

از قناعت خواجه گردون مرا تا بنده است

پیش چشمم چشمه خورشید کی تابنده است

پر نگردد کاسه چشم غنی از حرص و آز

کیسه‌اش هر چند از مال فقیر آکنده است

حال ماضی سر به سر با ناامیدی‌ها گذشت

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

جهان نمای درستی، دل شکسته ماست

کلید قفل حقیقت زبان بسته ماست

مگو چه دانه تسبیح از چه پامالیم

که عیب ما همه از رشته گسسته ماست

دو دسته یکسره در جنگ و توده بدبخت

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳ - درباره انتخابات مجلس

 

بی‌زر و زور کجا زاری ما را ثمر است

در محیطی که ثمر بر اثر زور و زر است

رأی خود را ز خریت به پشیزی بفروخت

بس که این گاو و خر از قیمت خود بی‌خبر است

هرچه رأی از دل صندوق برون می‌آید

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

شب غم روز من و ماه محن سال منست

روزگاریست که از دست تو این حال منست

بسکه دلتنگ از این زندگی تلخ شدم

مردن اکنون به خدا غایت آمال منست

دوست با هر که شدم دشمن جانم گردید

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

مرگ هم در شبِ هجران به من ارزانی نیست

بی‌تو گر زنده بماندم ز گران‌جانی نیست

مشکلِ هر کسی آسان شود از مرگ امّا

مشکلِ عشق بدین سهلی و آسانی نیست

سربه‌سر غافل و پامال شد ایمان از کفر

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

غیر خون آبروی توده زحمتکش نیست

باد بر هم زنِ خاکستر این آتش نیست

هست سیم و زر ما پاکدلان پاکی قلب

قلب قلب است که درگاه محک، بی‌غش نیست

در کمان خانه ابروی تو در گاه نگاه

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت

مشکل ما را به مردن خوب آسان کرد و رفت

جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد

آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت

پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

این ستمکاران که می‌خواهند سلطانی کنند

عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند

آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن

بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند

جشن و ماتم پیش ما باشد یکی چون بره را

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

ای دودهٔ طهمورث، دل یکدله باید کرد

یک سلسله دیوان را در سلسله باید کرد

تا این سر سودایی، از شور نیفتاده

در راه طلب پا را، پُر آبله باید کرد

بدبختیِ ما تنها از خارجه چون نَبْوَد

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

نارفیقان چون به یکرنگان دو رنگی می‌کنند

از چه تفسیر دو رنگی را زرنگی می‌کنند

در مقام صلح این قوم ار سپر انداختند

تیغ بازی با سلحشوران جنگی می‌کنند

دیو را خوانند همسنگ پری هنگام مهر

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد

کس ندانست که در پرده چه رازی دارد

بر سر زلف تو دارد هوس چنگ زدن

دست کوتاه من امید درازی دارد

گرو آخر ببرد درگه بازی ز حریف

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

با ادب در پیش قانون هرکه زانو می‌زند

چرخ نوبت را به نام نامی او می‌زند

وآنکه شد تسلیم عدل و پیش قانون سر نهاد

پایه قدرش به کاخ مهر پهلو می‌زند

تا بود سرمایه بهر درهمی سرمایه‌دار

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

اگر مرد خردمندی تو را فرزانگی باید

وگر همدرد مجنونی غم دیوانگی باید

رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم

وزین خویشان نامحرم مرا بیگانگی باید

من و گنج سخن‌سنجی که کنجی خواهد و رنجی

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

چون ز شهر آن شاهد شیرین‌شمایل می‌رود

در قفایش، کاروان در کاروان، دل می‌رود

همچو کز دنبال او وادی به وادی چشم رفت

پیش‌پیشش اشک هم منزل به منزل می‌رود

دل اگر دیوانه نبود الفتش با زلف چیست

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

سراپا کاخ این زورآوران گر زیوری دارد

ولی بزم تهی دستان صفای دیگری دارد

نیارد باد امشب خاک راهش را برای ما

مگر در رهگذار او کسی چشم تری دارد

نگار من مسلمان است و در عین مسلمانی

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

چنان کز تاب آتش آب از گرمابه می‌ریزد

ز سوز دل مدام از دیده‌ام خونابه می‌ریزد

به مرگ تهمتن از جور زال چرخ در زابل

چو رود هیرمند اشک از رخ رودابه می‌ریزد

به جان پروانه شمعم که گاه سوختن از غم

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

هر شرارت در جهان فرزند آدم می‌کند

بهر گرد آوردن دینار و درهم می‌کند

آبرو هرگز ندارد آنکه در هر صبح و شام

پیش دونان پشت را بهر دونان خم می‌کند

چون ز غم بیچاره گردی باده با شادی بنوش

[...]

۶ بیت
فرخی یزدی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۲