گنجور

 
فرخی یزدی

سراپا کاخ این زورآوران گر زیوری دارد

ولی بزم تهی دستان صفای دیگری دارد

نیارد باد امشب خاک راهش را برای ما

مگر در رهگذار او کسی چشم تری دارد

نگار من مسلمان است و در عین مسلمانی

به محراب دو ابرو چشم مست کافری دارد

مکن هرگز بدی با ناتوانان از توانائی

که گیتی بهر خوب و زشت مردم دفتری دارد

ز عریانی ننالد مرد با تقوی که عریانی

بود بهتر ز شمشیری که در خود جوهری دارد

سر قتل محبان داشتی اما ندانستی

میان عاشقان هم فرخی آخر سری دارد