گنجور

 
فرخی یزدی

هر شرارت در جهان فرزند آدم می‌کند

بهر گرد آوردن دینار و درهم می‌کند

آبرو هرگز ندارد آنکه در هر صبح و شام

پیش دونان پشت را بهر دونان خم می‌کند

چون ز غم بیچاره گردی باده با شادی بنوش

کاین اساس شادمانی چاره غم می‌کند

تکیه بر عهد جهان هرگز مکن کاین بی‌وفا

صبح عید عاشقان را شام ماتم می‌کند

زورمندان را طبیعت کرده غارت‌پیشه خلق

آفتاب از این سبب تاراج شبنم می‌کند

فرخی آسودگی در حرص بی‌اندازه نیست

می‌شود آسوده هرکس آز را کم می‌کند

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

غمزه شوخت که قصد جان مردم می‌کند

هرکجا جادوگری آنجا تعلم می‌کند

مردم چشمم ز بهر سجده پایت را چو یافت

خاک پایت در دل دریا تیمم می‌کند

کوه جورت را نیارد طاقت و من می‌کشم

[...]

ناصر بخارایی

ابر می‌گرید به زاری،‌ گل تبسم می‌کند

لاله ساغر می‌دهد، بلبل ترنم می‌کند

صوت مطرب راه اسلام خلایق می‌زند

چشم ساقی غارت ایمان مردم می‌کند

شادمانیم از دم عشقش که هر دم بی‌حجاب

[...]

خیالی بخارایی

طوطیِ عقلم که دعویّ تکلّم می‌کند

چون دهانت نقش می‌بندد سخن گم می‌کند

از فریب غمزه دانستم که عین مردمی‌ست

چشم مستت آنچه از شوخی به مردم می‌کند

گر ندارد از گُل روی تو رنگی از چه رو

[...]

کوهی

عقل کل در کُنه ادراک تو ره گم می‌کند

گر به سویت رهنمایی‌های مردم می‌کند

تا نبخشد حق به لطف خود کسی را چاره نیست

گرچه بر امت رسول او ترحم می‌کند

اول آمرزید آدم را و آنگه آفرید

[...]

کلیم

بخت بد جایی که پای کینه محکم می‌کند

سنگ باران گشت راحت را ز شبنم می‌کند

کام دل گر آرزو داری به دنبالش مرو

تا تو از پی می‌روی آن صید هم رم می‌کند

گرد غم را پاک از روی غبارآلود ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه