گنجور

 
فرخی یزدی

بی‌زر و زور کجا زاری ما را ثمر است

در محیطی که ثمر بر اثر زور و زر است

رأی خود را ز خریت به پشیزی بفروخت

بس که این گاو و خر از قیمت خود بی‌خبر است

هرچه رأی از دل صندوق برون می‌آید

دادش از رأی خر و ناله‌اش از رأی خر است

بر سر سخت چون سندان غنی مشت فقیر

کارگر هست اگر چون چکش کارگر است

توده تا رأی‌فروشی است فنش رأی کثیر

مال یک سلسله مفتخور مفت خر است

غزل نامه طوفان به مضامین جدید

در بر خسرو شیرین‌دهنان چون شکر است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است

چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است

نه همی بینی کاین چرخِ کبود از برِ ما

بسی از مرغ، سبکپَرتر و پرّنده‌تر است؟

چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید

[...]

سوزنی سمرقندی

در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است

نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است

سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است

سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است

فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است

[...]

عطار

بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است

که همه کار جهان رنج دل و دردسر است

تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی

مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است

عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند

[...]

سعدی

هر کسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است

عشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است

نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید

یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است

هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه